شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۴ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴۰- سورة المؤمن- مکیة )
110

۴ - النوبة الثالثة

قوله: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ خداوند مهربان کریم و لطیف و رحیم ببندگان، مایه رمیدگان و پناه مضطران و پادگار بیدلان، جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته اندرین آیت بندگان را مى‏نوازد و نواخت خود بر مؤمنان مى‏نهد و فضل و لطف خود بر ایشان عرضه میکند که ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میفرماید: بندگان مرا خوانید تا شما را پاسخ کنم، امیدها بمن بردارید تا امیدهاتان وفا کنم، کوشش از بهر من کنید تا کوششهاتان جزا دهم.
پاسخ کننده دعاها بعطا منم، پاسخ کننده امیدها بوفا منم، پاسخ کننده کوششها بجزا منم.
ادعونى بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بى‏غفلت تا شما را پاسخ کنم بى‏مهلت، مرا خوانید باعتذار و تنصّل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد. من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطاى بزرگ دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطاى بزرگ خود اندک شمرم. کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذره‏اى نشمرد و کاهى از بنده کوهى انگارد، هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند، هر که ناز باو کند عزیزش گرداند.
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ اى عاصیان شکسته، اى مفلسان درمانده و پاى بگل فروشده، اى مشتاقان درد زده، اى دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا، یا خسته تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید، هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جویید، ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ. هر کجا درد زده‏اى دمى گرم برآورد. نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر کجا غمگینى آهى کرد. خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید. اى ملاء اعلى چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکى حضرت ما یاد کردید، لکن از نسیم وصال ما آگاهى ندارید. اى گدایان برهنه بى‏نوا عبادت فرشتگان ندارید، نواى کرّ و بیان ندارید، سرمایه روحانیان ندارید، لکن یک ذره سوز عشق دارید، آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم‏
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً این باز نعمتى و لطفى دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگى بروى روشن میدارد و آثار کرامت و دلائل قدرت بوى مى‏نماید و منت بر وى مى‏نهد مى‏فرماید: آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو کردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوى آسمان نبودى آسمان این تشریف از کجا یافتى که زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ». و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودى، این نواخت کى دیدى که وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.
نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله براى تو است، آفتاب طبّاخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا که تو نباشى آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فرو ریزانند. بساطى که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند. عبدى آسمان آفریدم تا ترا ساقى بود وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً زیرا که امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، ساقى، لطف من بود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ. زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا. فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، خود گویم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً. آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهاى محبّان نهانست، فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد، آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چکند.
وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ جاى دیگر فرمود: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمى را دادند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود که با آدمى بود نه با عرش نه با کرسى نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگان‏اند و هم دوستان ایشان را مى‏فرماید: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً. صاحب جمالى باید تا رقیب را بر وى گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و کرسى‏ام، آدمیان را گفت من رقیب شماام، زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمى هیچ مخلوق نیست، هفت قبّه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائره غبرا پهن باز کشید، جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آراى را مدوّر کرد، ماه آسمان پیماى را مصوّر کرد، و کون را بجمال ایشان منوّر کرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که «و صوّرکم»، مگر این مشتى خاک را.
از جمله نیکوان و خوبان سپاه
زیباى کمر تویى و زیباى کلاه‏
وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ چون میدانى که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهاى آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده، نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنى و نیاز خود بمخلوق بردارى. گفته ایشانست: «استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون» یارى خواستن مخلوق از مخلوق چون یارى خواستن زندانى است از زندانى.
بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده، گفت: «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه» چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله!! استاد بو على دقاق گفت فرا دیگرى که اعتقاد تو آنست که ترا از روزى چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزى را از تو چاره نیست. آه! کجاست درویشى: میزر تجرید بربسته، رداء تفرید برافکنده، سینه از غبار اغیار پاک کرده، از کون تبرّا و بمکوّن تولّا کرده، تا از زیر قدم جمعیت وى بحکم لطف قدم چشمه طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهاى جان افزاى بردارد و بدیدار دوست نوش کند! هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نگارنده صورتهاى آدمیان، نماینده قدرتها در زمین و آسمان، رساننده روزیهاى بندگان کیست؟ «هو الحىّ» آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود، هستى وى را اوّل نه، بود وى را آخر نه، باقى پس جهانیان و جهان. میراث بر جهان از جهانیان، بازگشت کار خلق با اوست جاودان.