شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة )
108

۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اى مرغى که تا از آشیان قدم بر آمدى شکارت همه جگرهاى صدّیقان است، تماشاگاهت همه ارواح عاشقان است، آشیانت دلهاى محبانست، پروازت همه بر هواى جان عاشقانست. اى عزیزى که تا تو نقاب از چهره جمال برداشتى همه خراباتها کعبه وصال گشت، کنشت و کلیسا بمسجد و محراب بدل گشت، زنارها کمر عشق دین شد:
چون تو نمودى جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو دارى و بس!
قوله تعالى: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ من کان اضعف، فالرب به الطف. ربّ الارباب، خداوند همه خداوندان، لطیف و کریم و مهربان، کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند. صد هزار مقرّب مسبّح مقدّس در بحار رکوع و سجود غوص کردند و بر درگاه عزّت آواز تسبیح و تقدیس برآوردند و کس حدیث ایشان نکرد، و آن ضعیفه بینواى عاجز، آن مجادله، که از سر سوز و تحیّر بر آن درگاه بزارید و از نومیدى بنالید، بنگر که قرآن مجید رقم اعزاز بر کسوه راز وى چون کشید که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ‏ ما آن شکوى وى نیوشیدیم و ناله و دعاء وى شنیدیم و آن رنجورى و بندورى که در آن بمانده بود، از جهت ظهار شوهر گشایش پدید کردیم. ما آن خداوندیم که هر درمانده‏اى را کش یار نماند، نیک یاریم، هر بندورى را بند گشائیم هر غمگینى را غم زدائیم شنونده آواز درویشانیم، نیوشنده راز بیچارگانیم، پاسخ کننده نیاز درماندگانیم.
در خبر است که این زن مجادله روزى پیش عمر خطاب آمد، در روزگار خلافت وى، شغلى را که بوى داشت و بدرشتى با وى سخن گفت. جماعتى که حاضر بودند، بانگ بر وى زدند، گفتند: نمیدانى که با امیر المؤمنین سخن درشت نباید گفت؟! عمر با ایشان گفت: خاموش باشید و این ضعیفه را حرمت دارید، که این آن زن است که حق جلّ جلاله از وراء هفت طبقه آسمان سخن وى بشنید و این نواخت و کرامت بر سر وى نهاد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ. اى مسلمانان درویشان را حرمت دارید و بمراعات و مواسات با ایشان بخداى تقرّب کنید، که ایشان اگر چه امروز بیچارگان و بینوایانند، فردا ملوک جنت مأوى و بزرگان فردوس اعلى ایشان‏اند. بدان منگرید که امروز در حال ایشان خلل است، و جامه ایشان خلق است، و رخسار ایشان زرد است، و دل ایشان پردرد است بدان نگرید که فردا عزیزان دار السلام و رئیسان دار المقام ایشان باشند، حال ایشان چنانست که شاعر گوید:
این درویشان ز وصل بویى دارند
گویى ز شراب مهر جویى دارند
در مجلس ذکر، هاى و هویى دارند
مى نعره زنان کز و چنویى دارند
اگر مؤمنان امّت احمد را خود این تشریف بودى که رب العالمین درین سوره میگوید که: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ الى قوله: و هُوَ مَعَهُمْ‏
تمام بودى. اصحاب کهف را با جلال رتبت ایشان و کمال منزلت ایشان میگوید: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» وَ «یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» سه بودند چهارم ایشان‏ کلب ایشان، یا پنج بودند، ششم ایشان کلب ایشان و این امّت را میگوید: سه کس فراهم نیایند رازى را که گویند که نه چهارم ایشان اللَّه بود. ور پنج کس باشند، ششم ایشان اللَّه بود بعلم با ایشان بود، بفضل و نصرت با ایشان بود، مونس دل ایشان بود، همراه و همراز ایشان بود.
ذو النون مصرى گفت: بر اطراف نیل میگذشتم، جوانى را دیدم شورى عظیم داشت. گفتم: از کجایى اى غریب؟ جواب داد ببدیهت که غریب که باشد او که با وى انسى دارد؟ تنها چون بود کسى که همراهش او بود؟ ذو النون از دست خود رها شد، ولهى در وى آمد، ساعتى از خود غائب گشت، بیخود نعره‏اى همى کشید! جوان گفت: اى پیر طریقت ترا چه روى نمود این ساعت؟ گفت: دارو با درد موافق افتاد! آن گه روى سوى آسمان کرد، در مناجات شد گفت: اى خداوندى که درمان دلها تو دارى، کیمیاى حاصلها تو سازى، فغان جانها تو شنوى، تاوش خاطرها تو بینى دریاب این بیچاره که در غرقابست و دلش از بیم درد نبایست کبابست دردى دارد که بهى مباد او را، این درد صوابست با دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست؟!