شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴۱- سورة المصابیح- مکیة )
133

۱ - النوبة الثالثة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» اخبار عن وجود الحق بنعت القدم، «الرحمن الرحیم» اخبار عن بقائه بوصف العلاء و الکرم، فالارواح دهشى فى کشف جلاله و النفوس عطشى الى لطف جماله. سماع نام اللَّه موجب هیبت است و هیبت سبب فنا و غیبت است، و سماع نام رحمن موجب حضور بحضرت است و حضور سبب بقا و قربت است، یکى بسماع نام اللَّه در کشف جلال مدهوش یکى بسماع نام رحمن در بسط جمال بیهوش. اللَّه اخبار است از قدرت او جل جلاله بر ابداع، رحمن رحیم اخبار است از نصرت او بامتاع، پس وجود مراد او بقدرت او، و توحید عباد او بنصرت او.
قوله تعالى: حم اى حمّ ما هو کائن مى‏فرماید: بودنى همه بود، کردنى همه کردم، راندنى همه راندم، گزیدنى همه گزیدم، پذیرفتنى همه پذیرفتم، برداشتنى همه برداشتم، افکندنى همه افکندم، آنچه خواستم کردم آنچه خواهم کنم، آن را که پذیرفتم بدان ننگرم که ازو جفا دیدم بلکه عفو کنم و در گذارم و از گفته خود باز نیایم ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ.
پیر طریقت گفت: الهى! همه عالم ترا مى‏خواهند، کار آن دارد که تا تو کرا خواهى، بناز کسى که تو او را خواهى، که اگر بر گردد تو او را در راهى. اى جوانمرد! آن را که خواست در ازل خواست و آن را که نواخت در ازل نواخت، کارها در ازل کرده و امروز کرده مى‏نماید، سخنها در ازل فرموده و امروز فرموده مى‏شنواند، خلعتها در ازل دوخته و امروز مى‏رساند کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ. عبدى تو مرا امروز میدانى، من نه امروزینم، دانش تو امروز است و رنه من قدیم‏ام، دیرست تا من با تو راز گفتم، تو اکنون مى‏شنوى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مى‏داشت در سماع کلام ازلى، علم قدیم در ازل نیابت تو میداشت در دانش صفات ازلى. قیّم که مال. طفل دارد بنیابت طفل مى‏دارد، چون طفل بالغ شود آن مال بوى باز دهد، شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مى‏ساخت و نیابت شما مى‏داشت. اى منتظران وارد لطف ما! اى نظارگیان شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل شما، مگر سلطان سرّ ما، حلقه در دل شما نکو بد مگر رسول برّ ما.
قوله: تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده آن خداوند است که نامش رحمن و رحیم است، رحمن است بمبارّ، رحیمست بانوار، رحمن است بنعمت، رحیم است بعصمت، رحمن است بتجلّى، رحیم است بتولّى، رحمن است بتخفیف عبادت، رحیم است بتحقیق حسنى و زیادت، اذا فاض بحر الرحمة تلاشى کلّ زلّة لان الرحمة لم تزل و الزلّة لم تکن ما لم یکن ثمّ کان کیف یقاوم ما لم یزل و لا یزال چون دریاى رحمت موج کرامت و مغفرت زند جمله زلل و معاصى منعدم و متلاشى گردد، زیرا که زلّت صفت لم یکن ثم کان است و رحمت صفت لم یزل و لا یزال، لم یکن ثم کان کى مقاومت تواند با لم یزل و لا یزال؟! قوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ قال الحسن: علّمه اللَّه التواضع بقوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ حسن گفت: حق جل جلاله مصطفى را علیه الصلاة و السلام باین آیت تواضع در آموخت و او را بر تواضع داشت که بنده را هیچ حلیت زیباتر از حلیت تواضع نیست و بر قدّ خاک هیچ لباس راست‏تر و نیکوتر از لباس خشوع نیست. رسول اللَّه (ص) باین خطاب ربانى و تعلیم الهى چنان متادّب گشت که کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبد، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. هر چند که سید صلوات اللَّه و سلامه علیه منشور تقدّم کونین در آستین کمال داشت و خال اقبال بر رخساره جمال داشت و شب معراج جبرئیل و میکائیل که از سادات فریشتگان‏اند پیش براق دولت او و مرکب عزت او چاکروار ایستاده طرقوا مى‏زدند، با این همه کمال و جمال و حشمت و مرتبت در کوى تواضع چنان بود که در عالم بندگى و در حالت افکندگى بر خرکى مختصر نشستى و اگر غلامى او را بخواندى اجابت کردى، روز قریظه و نضیر بر خرکى نشسته بود افسار آن از لیف و بر وى پالانى نهاده از لیف. عجب کارى است! گاه مرکب وى براق بهشتى بران صفت، گاه مرکب وى خرکى مختصر برین حالت. آرى، مرکب مختلف بود، امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همّت و یک ارادت بود. اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوّتش غبار مذلّت نبود.
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ... الآیة هر که اعتقاد کرد که آفریدگار جهان و جهانیان خداست که یگانه و یکتاست و در کمال قدرت بى‏همتاست و داند که بشریّت محلّ عجز و سرمایه ضعف است، دامن از مخلوقات باز برد و دل از معلومات و مرسومات برگیرد، و کار خود بکلّیت تفویض با ربّ الارباب کند، علایق و خلایق بگذاشته و روى بدرگاه اللَّه نهاده، و حکم او را منقاد بوده و فرمان او را گردن نهاده و زبان اعتراض بریده، زیرا که مخلوق را بر خالق روى اعتراض نیست، وز حکم او زهره اعراض نیست. آن عزیزى را پرسیدند که: ما العبودیّة بندگى چیست؟
قال: الاعراض عن الاعتراض اعتراض در باقى کردن و قضا را برضا پیش آمدن، و زهر حکم مرّ را بدندان تسلیم خائیدن قال اللَّه تعالى: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها الجبال الرّواسى اوتاد الارض فى الصورة و الاولیاء اوتاد الارض فى الحقیقة، ببرکاتهم یأتى المطر من السماء و النبات من الارض، و بدعائهم یندفع البلاء عن الخلق کوه‏ها اوتاد زمین است از روى صورت و اولیاى خدا اوتاد زمین‏اند از روى حقیقت، در جبال شامخات بسته نظام کار عالم، و استقامت احوال و اسباب خلق از روى معنى در دعوات و برکات ایشان بسته، بتن با خلق حاضراند امّا بدل از خلق غائب‏اند و با حق حاضر، خلق ایشان را حاضر میدانند و ایشان از خلق غائب‏اند و با حق حاضر.
بو یزید بسطامى گفت: چهل سال است تا من با خلق سخن نگفته‏ام، هر چه گفته‏ام با حق گفته‏ام، هر چه شنیده‏ام از حق شنیده‏ام. ازینجا مصطفى گفت علیه السلام‏ «ابیت عند ربى یطعمنى و یسقینى»، او صلوات اللَّه علیه بشخص با خلق بود گزاردن شریعت را و بسط ملت را، و بسرّ با حق بود غلبات محبّت را و دوام مشاهدت را. محبّ از محبوب جدا نگردد چون محبّت غلبه گیرد.
استاد بو على دقاق گفت قدس اللَّه روحه: لیس للجنة شغل معنا و لا للنار سبیل الینا لانه لیس فى قلبنا الا السرور بربنا بهشت را با ما شغلى نیست و دوزخ را با ما کارى نه، زیرا که در دل ما جز شادى ببقاء حق نیست.
هر چه جز یار دام او بشکن
هر چه جز عشق نام او غم کن‏
تمنّیت من حبّى بثینة اننا
على رمث فى البحر لیس لنا وفر