118
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ الآیة ابو رافع روایت کند که جبرئیل (ع) فرو آمد، بر در سراى پیغامبر (ع) بایستاد و دستورى خواست تا در شود.
رسول (ع) او را دستورى داد. جبرئیل هم چنان ایستاده بود، و توقف همیکرد، تا رسول بیرون آمد، و گفت: یا جبرئیل ترا دستورى دادیم، چرا در نیایى؟ جبرئیل گفت: در این خانه سگبچهاى است، و ما که فرشتگانایم در هیچ خانه نرویم که در آن سگ باشد یا صورتگرى، و بهذا
روى على بن ابى طالب (ع) أنّ النّبیّ (ص) قال: «الملائکة لا تدخل بیتا فیه صورة و لا کلب و لا جنب».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتانى جبرئیل (ع) فقال اتیتک البارحة فلم یمنعنى ان اکون دخلت الا انّه کان على الباب تماثیل، و کان فی البیت قرام ستر فیه تماثیل، و کان فى البیت کلب، فمر برأس التمثال الذى على باب البیت فیقطع فیصیر کهیئة الشجرة، و مر بالستر فیقطع فیجعل وسادتین توطئان، و مر بالکلب فیخرج»، ففعل رسول اللَّه (ص).
بو رافع میگوید: چون جبرئیل این سخن بگفت، رسول خدا بمن فرمود که در خانهاى مدینه بگرد، و هر جا که سگ بینى بکش. گفتا: سگان را چندان که یافتم کشتم. رسول خدا حرام کرد داشتن آن و فروختن و بهاى آن ستدن، و ذلک
فیما روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ ثمن الکلب، و لا حلوان الکاهن، و لا مهر البغى».
و روى جابر، قال: «امرنا رسول اللَّه (ص) بقتل الکلاب حتى أن المرأة تقدم من البادیة بکلبها، فنقتله».
پس جماعتى آمدند و چنان نمودند که ایشان را بسگان حاجت است، از بهر صید و زرع و ماشیه، و بتعریض گفتند: ما ذا یحلّ لنا من هذه الأمّة التی تقتلها؟
رسول خدا ایشان را جواب نداد، انتظار وحى همیکرد، تا جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ. پس رسول خدا دستورى داد داشتن بعضى سگان را تا مردم انتفاع بدان همیگیرند، و دو نوع از آن بقتل مخصوص کرد یکى کلب عقور، دیگر سیاه همرنگ، و ذلک فى
قوله (ص): «اقتلوا منها کل اسود بهیم»، و قال: «علیکم بالأسود البهیم ذى النقطتین، فانّه شیطان».
اکنون سگ داشتن از بهر زرع و صید و ماشیه رواست و بیرون از آن نه رواست، لقول النّبی (ص): «من اتخذ کلبا الّا کلب ماشیة او صید او زرع انتقص من اجره کل یوم قیراط».
و قال (ص): «ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم».
یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ سعید جبیر گفت: این آیت در شأن عدى بن حاتم و زید بن المهلهل آمد، که گفتند: یا رسول اللَّه انا نصید بالکلاب و البزاة، فمنه ما ندرک ذکاته، و منه ما یقتل، فلا ندرک ذکاته، و قد حرّم اللَّه المیتة، فما ذا یحل لنا؟» گفتند: یا رسول اللَّه! پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان، و صیدى که درافتد، باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم، و باشد که کشته یابیم، و بذکوة نرسد، و معلوم آنست که رب العزّة مردار حرام کرده، اکنون حلال از آن کدام است، و حرام کدام؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ اى رسول من! ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است، و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است، و عرب آن را پاک دارد. هر چه بعرف و عادت عرب پاک است، و عرب آن را خورند از طیبات است، و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبائث است، و رب العزه میگوید: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ. شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتى و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار، که عرب خورند، و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ، این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند، و نصوص بدان آمده است.
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ یعنى: و صید ما علمتم من الجوارح، هر چه صید کند از ددان و پرندگان، آن را جوارح گویند یعنى کواسب، و جوارح آدمى از آن نام کردند که کواسب وىاند، «اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ»
اى اکتسبوها، «وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ» اى اکتسبتم. «مُکَلِّبِینَ» على الخصوص سگداراناند که بسگ صید کنند، و مراد باین جمله شکاریانند، لکن سگ بذکر مخصوص کرد که این عامتر است، و صید بسگ بیشتر کنند.
تُعَلِّمُونَهُنَّ یعنى تؤد بوهن لطلب الصید، آن شکارى باید که آموخته باشد چنان که صید که گیرد نگه دارد صیاد را، و از آن نخورد، کشته یا زنده، و چون صیاد آن را فرا صید کند فرا شود، و چون برخواند اجابت کند، و چون باز خواند باز ایستد.
روى عدى بن حاتم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اذا ارسلت کلبک فاذکر اسم اللَّه، فان امسک علیک فأدرکته حیّا فاذبحه، و ان ادرکته قد قتل، و لم یأکل منه فکله، و ان اکل فلا تأکل، فانما امسک على نفسه، و ان وجدت مع کلبک کلبا غیره، و قد قتل فلا تأکل، فانک لا تدرى ایهما قتله، و اذا رمیت بسهمک فاذکر اسم اللَّه، فان غاب عنک یوما، فلم تجد فیه الا اثر سهمک فکل ان شئت، و ان وجدته غریقا فى الماء فلا تأکل».
و روى أن ابا ثعلبة الخشنى جاء الى النّبی (ص): فقال یا رسول اللَّه ان ارضنا ارض صید، فأرسل سهمى و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى المعلم، و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى الذى لیس بمعلم. فقال النّبی (ص): «ما حبس علیک سهمک، و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک المعلم و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک الّذى لیس بمعلم، و أدرکته ذکاته فکل، و ان لم تدرک ذکاته فلا تأکل».
فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ اى صدن لکم، وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنى عند ارسال الجوارح. خلاف است میان علما که کلب معلم چون یک بار اتفاق افتد که از فریسه خود چیزى بخورد بعد از آنکه بارها صیاد را نگه داشته باشد و از آن نخورده، و طبیعت اصلى دست بداشته، این یک بار که از آن بخورد باقى حلال است یا حرام؟ یک قول شافعى آنست که حلالست، و باین یک دفعه که از آن چیزى خورد حرام نگشت، و معنى امساک از آن برنخاست، و قول دیگر آنست که حرام است، و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بناء مسأله بر آنست که ترک اکل بنزدیک شافعى نه از شرائط امساک است، و بنزدیک بو حنیفه از شرایط امساک است، و هم چنین خلاف است در فریسهاى پیش، بنزدیک شافعى همه حلالاند قولا واحدا، و بنزدیک بو حنیفه همه حرامند، اما فریسه باز اگر چه از آن بخورد حلالست باتفاق.
ثمّ قال: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» اى فى اوامره و نواهیه، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ».
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ این یوم آن روز عرفه است که مصطفى (ص) بموقف بود، و این طیبات هم بهیمة الانعام است.
وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ذبائح اهل تورات و انجیل است. «أُحِلَّ لَکُمُ» اى حلال لکم. میگوید: ذبائح جهودان و ترسایان شما را حلالست که مسلمانانید، و همچنین ذبائح هر کس که در دین ایشان شد پیش از مبعث مصطفى (ص). اما آن کس که از دینى دیگر وادین ایشان شود بعد از مبعث مصطفى (ص)، ذبیحه وى حلال نیست، و ذبائح ترسایان عرب هم حلال نیست که مصطفى (ص) گفت: «ما نصارى العرب باهل الکتاب، لا تحلّ لنا ذبائحهم».
امّا اطعمه ایشان بیرون از ذبائح، علما در آن مختلفاند. بیشتر بر آنند که حلالست همچون ذبائح گفتند: طعام لفظى است که بر همه مأکولات افتد.
اما کتابى که بوقت ذبح نام دیگر برد، نه نام اللَّه، در آن ذبیحه وى دو قول است: بیک قول حرام است، لما روى ان ابن عمر قال: «لا تأکلوا ذبائح النصارى، فانّهم یقولون باسم المسیح، و انهم لا یستطیعون ان یهدوکم قد أضلوا انفسهم»، و بیشترین علما بر آن قولاند که حلالست. شعبى و عطا گفتند: اذا ذبح النصرانى، و قال باسم المسیح، فانّه لا یحرّم، لان اللَّه تعالى قد أحلّ ذبائحهم، و هو یعلم ما یقولون.
وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ یعنى و حلال لکم ان تطعموهم طعامکم. میگوید: شما را حلال است و گشاده، که ایشان را طعام دهید. و بدان که طعام در قرآن بر چهار وجه است. یکى از آن مطعوماتست که مردم آن را پیوسته بکار دارند، و ذلک فى قوله تعالى: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا. وجه دوم طعام است بمعنى شراب، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی اى من لم یشربه.
وجه سیوم طعامست بمعنى تملیح السّمک. چنان که گفت: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ یعنى تملیح السّمک منفعة لکم. وجه چهارم طعام است بمعنى ذبائح، چنان که درین آیت گفت: وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى: و أحل لکم نکاح حرائر المسلمات و حرائر الکتابیات. احصان ایدر بمعنى حرّیت است. میگوید: شما را حلالست و روا که آزاد زنان مؤمنان و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل بزنى کنید، مسلمانان را رواست که آزاد زنان اهل کتاب بزنى کنند، اما نکاح کنیزکان کتابیات روا نیست بمذهب شافعى، که ربّ العزّة گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ. این آیت دلیل است که ایمان در نکاح کنیزکان شرط است، و این مسأله خلاف عراقیان است، که بنزدیک ایشان نکاح کنیزکان کتابیات رواست، و بقول ایشان محصنات درین آیت عفائفاند نه حرائر، یعنى که ناح عفائف رواست، اگر آزادند و اگر کنیزک مؤمناتند یا کتابیات، و نکاح فواجر روا نیست نه از مؤمنات و نه از کتابیّات، نه کنیزک و نه آزاد، و این قول سدى است و قول اول درستتر است، و بیشترین علما و فقها بر آنند.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ یعنى مهورهن، «مُحْصِنِینَ» اى متزوّجین کماامر اللَّه، غَیْرَ مُسافِحِینَ محالبین بالزّنا، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ مسرّین بالزّنا بهن.
چون اللَّه تعالى نکاح زنان اهل کتاب حلال کرد، آن زنان گفتند: این نکاح را حلال نکرد بر مسلمانان مگر که اعمال ما نیز پسندید، و از ما خشنود گشت، رب العالمین این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ نه چنان است که ایشان میگویند، که نکاح ایشان ایشان را از کفر بیرون نیارد، و بایشان سود نکند، که هر که کافر شود بایمان، عمل وى تباه است. درین کلمت سه وجه گفتهاند: یکى آنست که هر که کافر شود بایمان یعنى که از ایمان باز برد، چنان که تصدیق کرد تکذیب کند. دیگر وجه آنست که: و من یکفر بشیء مما یحب به الایمان من صفات اللَّه و اسمائه و کتبه و رسله و ملائکته و الیوم الآخر و القدر کله خیره و شره و ما نطق به الکتاب و السنة الصحیفة من الغیب کالجنّة و النار و العرش و الکرسى و الحجب و الحوض و المیزان و الصراط. سدیگر وجه مجاهد گفت: و من یکفر بالایمان یعنى و من یکفر باللّه، «فقد حبط عمله و هو فى الآخرة من الخاسرین» ممّن خسر الثواب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ الآیة علما در حکم این آیت مختلفاند، و ظاهر آیت چنان مینماید که در هر نمازى وضو میباید کرد، اما قومى گفتند که: این آیت اگر چه از روى لفظ عام است بمعنى خاص است، و در قرآن ازین عمومات و مجملات فراوان است که آن را حاجت بتخصیص و تفسیر و بیان است، و سنّت مصطفى مبیّن آنست، کما قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. یکى از آن عموم که سنّت آن را مخصوص کرد اینست که رب العزّة گفت: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا یعنى اذا قمتم الى الصلاة محدثون، یعنى من النوم او من غیره، و دلیل برین تأویل آنست که از ابن عباس پرسیدند حکم این آیت، وى جواب داد که «لا وضوء الا من حدث»، و کذلک
روى ابن عمر: «أن النبى (ص) صلّى الظهر و العصر و المغرب و العشاء بوضوء واحد».
قومى گفتند: این تشدید در ابتداء اسلام بود، اما بعد از آن منسوخ گشت، و بتخفیف بدل کردند، لما
روى عبد اللَّه بن حنظلة: «ان النّبی (ص) امر بالوضوء عند کل صلاة فشق ذلک علیه، فأمر بالسواک، و رفع الوضوء عنه، الا من حدث»، و روى سلیمان بن بریدة عن ابیه أن رسول اللَّه (ص) کان یتوضأ لکل صلاة، فلما کان یوم فتح مکة صلى الصلوات کلّها بوضوء واحد، فقال عمر انّک فعلت شیئا لم تکن تفعله، فقال عمدا فعلته یا عمر».
قومى گفتند: سیاق این آیت بر طریق ندب است و استحباب، نه بر طریق حتم و اعجاب، و لهذا
قال عکرمة: «کان على (ع) یتوضّأ لکل صلاة و یقرأ هذه الایة».
و روایت کنند از ابو غضیف الهذلى که عمر را دید که هر نمازى را وضو میکرد، گفت یا عمر چنین میباید کرد؟ هر نمازى را وضو واجب است؟ عمر گفت: نه، که یکى کفایت باشد ما دام که حدثى نیفتند، لکن من از بهر آن میکنم که از رسول خدا شنیدم: «من توضّأ على ظهر کتب اللَّه له عشر حسنات، ففى ذلک رغبت یا ابن اخى».
قومى گفتند که: این آیت از بهر آن آمد که رسول خدا را عادت بود که در هر عمل که کردى، وضو فرا پیش آن داشتى، تا آن حد که یاران گفتند: چون اراقت کردى بر وى سلام کردیم، جواب نداد، تا آن گه که وضو کرد، و سخن گفتیم، همچنین جواب نداد تا وضو کرد. و روى حنظلة بن الراهب: «ان رجلا سلم على النبى (ص)، و هو یبول، فلم یردّ علیه حتى تیمم، و قال: انه ما منعنى ان أرد علیک الا انى لم اکن متوضّئا».
پس رب العالمین او را درین آیت دستورى داد که در وقت حدث ترا این افعال مباح است، چون بر نماز خیزى وضو کن نه بر کارى دیگر. إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى اذا اردتم القیام الى الصلاة، کقوله تعالى: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ، یعنى فاذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ باللّه. میگوید: چون خواهید و عزم کنید که بر نماز خیزید، فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ رویهاى خویش بشویید. و حدّ روى از قصاص موى سر است تا طرف زنخ، تا با منبت دو گوش. آب مطلق درین موضع محدود براندن در وضو فرض است، و محاسن کشیده که ازین موضع درگذشته باشد شافعى را در شستن آن دو قول است: بیک قول واجب نیست، و این موافق مذهب ابو حنیفه است، و بقول دیگر واجب است، و آن قول صحیح است و مذهب اصحاب، مگر مزنى که اختیار وى قول اول است.
وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قومى گفتند: مرافق در تحت غسل نشود، که الى بمعنى حدّ و غایت است، چنان که آنجا گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ، و این درست نیست و فتوى عامه علما بر آن نیست. عامه علما بر آنند که مرافق در تحت غسل شود، و الى بمعنى مع است، کقوله تعالى: وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ، اى مع قوتکم، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ، اى مع اموالکم، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ، مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ. و روى جابر: «ان النبى (ص) کان اذا توضأ ادار الماء على مرفقیه».
دو دست با هر دو مرفق بشستن در وضو واجب است، از بهر آنکه اقامت مصالح تن بر دو دست میگردد، و دو دست بدو مرفق میگردد تا برفق بمصالح خویش برسد.
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ مذهب مالک و مزنى مسح همه سرکشیدن واجبست در وضو، از بهر آنکه این «با» معنى تعمیم نهند، چنان که جاى دیگر گفت تعالى و تقدس: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ، و این مذهب درست نیست، و تعمیم باطلست، لما
روى المغیرة بن شعبه: «ان النبى (ص) مسح بناصیته، و على عمامته».
ابو حنیفه گفت: قدر واجب مسح ربع سر است. ابو یوسف گفت: مسح نیمه سر. شافعى گفت: چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود. گفتا و این با باء تبعیض است، چنان که گویند: مسحت یدى بالمندیل، فانه یسمى ماسحا، و ان کان مسح بعضه.
اما کمال مسح بمذهب شافعى در تکرار است، و مذهب ابو حنیفه در استیعاب، و حجت شافعى آنست که رسول خدا وضو کرد، و مسح سر سه بار کشید، بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت: «هذا وضویى، و وضوء الانبیاء قبلى، و وضوء خلیلى ابراهیم (ع)».
قوله: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ مکى و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند، باقى بنصب خوانند، آن کس که بنصب خواند گوید: عطف است بر وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ، و گوید: در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، و ارجلکم الى الکعبین، و امسحوا برءوسکم، و دلیل این تقدیم و تأخیر، هم از جهت خبر واضح است، هم از جهت نظر، اما خبر آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یقبل اللَّه صلاة امرى حتى یضع الطهور مواضعه، فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه، و یغسل رجلیه».
و قال جابر: «امرنا رسول اللَّه ان نغسل ارجلنا اذا توضأنا للصلاة».
و روى «ان عثمان توضأ فأفرغ على یدیه ثلاثا، فغسلهما ثم مضممض، و استنثر، ثم غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یده الیمنى الى المرفق ثلاثا، ثم غسل یده الیسرى الى المرفق ثلاثا، ثمّ مسح برأسه، ثمّ غسل رجله الیمنى ثلاثا، ثم الیسرى ثلاثا، ثم قال رأیت رسول اللَّه (ص) توضأ نحو وضویى هذا، ثمّ قال: من توضأ وضویى هذا ثم یصلى رکعتین لا یحدث نفسه فیهما بشیء غفر له ما تقدم من ذنبه».
و عن عبد اللَّه بن عمر، أن النبى (ص) رأى قوما، و اعقابهم تلوح لم یمسّها الماء، فقال: «ویل للاعقاب من النار، اسبغوا الوضوء».
و روى انس ان رجلا اتى النبى (ص)، و قد توضأ و ترک على قدمیه مثل موضع الظفر، فقال رسول اللَّه: «ارجع فأحسن وضوءک».
اما دلیل نظرى آنست که: رب العزة در شستن پاى حدى پدید کرد، گفت: «إِلَى الْکَعْبَیْنِ»، هم چنان که در شستن دست حدى بنهاد، گفت: «إِلَى الْمَرافِقِ». چون در تحدید هر هر دو یکسان کرد، دلیلست که در حکم هر دو یکساناند، پس حکم دست غسل است، حکم پاى نیز غسل باید بخلاف مسح، که در مسح هیچ حد ننهاد، نه در تیمم، که گفت: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ»، و نه در وضو، که گفت: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ». اگر حکم هر دو پاى مسح بودى نه غسل، پس تحدید در آن نبودى، که در مسح تحدید نیست، چنان که بیان کردیم. و نیز در خبر است که مصطفى (ص) گفت در صفت مؤمنان: «انهم یحشرون فى القیامة غرا محجلین من آثار الوضوء».
فردا در قیامت امّت من میآیند رویهاى ایشان سپید و دست و پایشان سپید از آثار وضوء. غرا سپیدى روى است، محجلین سپیدى دست و پاى، رسول خدا دست و پاى را بهم جمع کرد در ثواب، و هر دو بهم برابر کرد در آن روشنایى و سپیدى که از آثار وضو باشد. این دلیل است که امروز در سراى حکم هر دو بحکم برابرند و یکسان.
اما ایشان که «أَرْجُلَکُمْ» بخفض خوانند، گویند: عطف بر رؤس است، اما مراد باین مسح غسل است، که مسح در لغت مسح بود و غسل بود. عرب گویند: فلان مسح للصلاة، اى توضأ، و در پارسى گویند که: مسح کرد یعنى وضو کرد، و این از بهر آنست که آن کس که آبدست کند ناچار آب بر اعضاء خویش ریزد، و دست بدان بمالد تا غسل حاصل شود. پس چون معلوم شد که مسح هم غسل بود و هم مسح، گوئیم در سر مسح است بعینه، که تحدید با آن نیست، و در رجلین غسل است، که تحدید دلالت میکند بر غسل.
ابو عبیده و اخفش گفتند: «و أرجلکم» خفض است بر طریق جوار نه بحکم عطف، چنان که جاى دیگر گفت: «فیأتیکم عذاب یوم الیم». موضع الیم رفع است که صفت عذابست، و خفض آن بر طریق جوار است، همچنین موضع «ارجلکم» نصب است که عطف بر وجوه است، و خفض آن بر طریق جوار است، و این چنین در قرآن و در لغت بسیار است، و در اعراب رواست.
اما واوها که درین آیت است، علما در آن مختلفاند که واو ترتیباند یا واو جمع؟ قومى گفتند: بمعنى ترتیب و تعقیباند، و ازینجا ترتیب در وضو واجب دیدند: اول روى شستن، پس هر دو دست بشستن، پس مسح سر کردن، پس هر دو پاى بشستن.
وضو برین ترتیب واجب دیدند، و خلاف این باطل دانستند، و اختیار شافعى آنست، و حجت وى آنست که مصطفى (ص) گفت بر قول خداى عزّ و جلّ: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، ابدؤا بما بدأ اللَّه به.
این دلیلست که واو ترتیب واجب کند، و بدایت بلفظ، بدایت بفعل واجب کند، و کذلک
قیل لعبد اللَّه بن زید بن عاصم: کیف کان رسول اللَّه یتوضأ؟
فدعا بوضوء، فأفرغ على یده الیمنى، فغسل یدیه مرّتین، ثمّ مضمض و استنثر ثلاثا، ثمّ غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یدیه مرّتین مرّتین الى المرفقین، ثمّ مسح رأسه بیدیه، فأقبل بهما، و ادبر بدأ بمقدم رأسه، ثمّ ذهب بهما الى قفاء، ثمّ ردهما حتى رجع الى المکان الّذى بدأ منه، ثمّ غسل رجلیه.
رسول خدا وضو برین ترتیب کرد، و پس ازین صحابه و تابعین و سلف صالحین الى یومنا هذا، همه چنین کردند، و بخلاف این هیچ کس نقل نکرد، دلیلى روشن است که این ترتیب که در وضو واجب دیدهاند. و مذهب مالک آنست که اگر ترتیب بعمد دست بدارد، آن وضو بکار نیست، و اعادت باید کرد، و اگر بنسیان دست بدارد، بر وى اعادت نیست، و اختیار مزنى اینست.
اما مذهب بو حنیفه و سفیان آنست که ترتیب در وضو سنّت است نه واجب، اگر بعمد یا بنسیان دست بدارد بر وى اعادت نیست، و بر وفق مذهب ایشان «واو» موجب ترتیب نیست، که واو بمعنى جمع است، هم چنان که در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ الایة. قالوا: لا خلاف أن تقدیم بعض اهل السهام على بعض فى الاعطاء جائز، فکذلک هاهنا. امّا ما ورد من الاخبار فى فضل الوضوء
فقد روى عن النبى (ص) انه قال: «من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده، حتى تخرج من تحت اظفاره»، و قال: «اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم، فغسل وجهه، خرج من وجهه کل خطیئة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء، فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطیئة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتى یخرج تقیا من الذّنوب»، و قال: «تبلغ الحلیّة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء»، و قال: «الطّهور شطر الایمان، و الحمد للَّه یملأ المیزان، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه یملأن ما بین السماوات و الارض، و الصلاة نور، و الصدقه برهان، و الصبر ضیاء، و القرآن حجة لک او علیک».
و عن عبد الرحمن بن سمرة، قال: «خرج علینا رسول اللَّه، و نحن فى مسجد المدینة، فقال لقد رأیت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى سلط علیه عذاب القبر، فجاءه وضوءه، فاستنقذ من ذلک»، و عن انس قال: قال لى النبى (ص): «یا بنى! اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و یحبک حافظاک. یا بنى! ان استطعت ان لا تزال على وضوء فانه من اتاه الموت، و هو على وضوء، اعطى الشهادة»، و قال (ص): «استقیموا، و لن تحصوا، و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة، و لا یحافظ على الوضوء الا مؤمن.»
وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا اى: اغتسلوا. تطهّر و اطهّر یکى است. روایت کنند از على (ع) که گفت: ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفى آمدند، و گفتند: یا محمد لماذا امر اللَّه بالغسل من الجنابة؟ و لم یأمر من البول و الغائط، و هما اقذر من النطفة؟
یا محمد! چونست که اللَّه تعالى جنابت رسیده غسل فرمود و از وى نطفه پاک بیامد، و محدث را نفرمود، و از وى غائط پلید آمد. رسول خدا گفت: از آنکه آدم (ع) چون از آن درخت منهى بخورد، و شهوتى و لذتى بباطن وى رسید، و در عروق وى روان گشت، فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایى موى او شهوتى حرکت کند. رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد. و گفتند: یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن؟ گفت: از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روى بدان آورد و در آن نگرست. رب العالمین روى شستن واجب کرد کفارت آن را، پس بپاى فرا آن رفت، و اول قدمى که بنافرمانى برداشتند آن بود. رب العزة پاى شستن بفرمود تا کفارت آن باشد. پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد، دست شستن فرمود تطهیر آن را.
پس چون تاج و حلل از وى بپرید دست زلّت رسیده بر سر نهاد. خداى تعالى مسح فرمود طهارت آن را. پس چون آدم این فرمان بجاى آورد، و عضوها را طهارت داد خداى وى را توبت داد، و گناهان وى بیامرزید، و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو، احبار چون این از مصطفى شنیدند همه صدق زدند، و مسلمان شدند.
و در فضیلت غسل مصطفى (ص) گفت در آن حدیث معروف: «رایت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى و النبیون قعود حلقا حلقا، کلما دنا الى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة و أخذ بیده، فأقعده الى جنبى».
و فى حدیث انس قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «یا بنى! بالغ فى الغسل من الجنابة، فتخرج من مغتسلک و لیس علیک ذنبا و لا خطیئة». قلت بابى و أمى فما المبالغة؟ قال: «تبلّ اصول الشعر، و تتقى البشرة».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ اى من الصعید. شرح این در سورة النساء رفت.
ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ فیما فرض علیکم من الوضوء و الغسل و التیمم، «من حرج» اى ضیق. میگوید: اللَّه نمیخواهد بر شما تنگى در دین، بلکه دین بر شما فراخ کرد، باین رخصتها که داد، و آسانى فرمود. «و لکن یرید لیطهرکم» من الاحداث و الجنابات و الذّنوب و الخطیئات، لکن میخواهد که شما را پاک گرداند باین وضو و غسل که فرمود از حدث و جنابت از روى ظاهر، هم از معصیت از روى باطن، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و تا نعمت خود بر شما تمام کند بروشن داشتن راه دین و در آموختن کار دین، و قیل: بانجاءکم من النار، و ادخالکم الجنة، یدل علیه ما
روى ان رجلا سمع النبى (ص) یقول: اللهم انى اسئلک تمام النعمة. فقال: او تدرى ما تمام النعمة؟ قال: لا. قال: «النجاة من النار و دخول الجنة».
و قیل: «ولیتم نعمته علیکم» فیما اباح لکم من التیمم عند عدم الماء و سائر نعمه الّتى لا تحصى، لعلکم تشکرون اللَّه علیها.