شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۴ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۵- سورة المائدة- مدنیة )
132

۱۴ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء. شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت. در یک آیت قهر و لطف جمع کرد، تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگى کند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجى گردد. خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن. رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفته‏اند که: ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکى خوف، دیگر رجا. هرگز مرغ بیک پرکى تواند پریدن. همچنین مؤمن در خوف بى رجا یا در رجاء بى‏خوف راه دین نتواند بریدن. مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یک کفه آن خوف است، و دیگر کفه رجا، و زبانه دوستى، و این کفه‏ها بعلم آویخته. چنان که ترازو را از کفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد. خوف بى‏علم خوف خارجیان است، رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. دوستى بى علم دوستى اباحتیان است.
ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست. لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ. یا محمد! تو بو جهل را میخوان، یا ابراهیم! تو نمرود را میخوان، یا موسى! تو فرعون را میخوان، یا عیسى! تو قارون را میخوان. شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست، من آن کس را بار دهم که خود خواهم. اى خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پرده عشق نهید، که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏»، و اى ناخواستگان ازل! گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید، که دیر است تا این نقش نومیدى بر نقد نبهره شما زدند که: «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ». یا محمد! به در بو جهل و بو طالب چند روى، چند سال است تا تو در کنار ایشان، و ایشان ترا نمى‏بینند: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». رو گرد دل سلمان پارسى برآى، و اگر درد دین میجویى از دل وى جوى، که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادى، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو مى‏گردد، و از هر کسى نشان تو مى‏پرسد. هیچ ذرّه نماند از ذره‏هاى عالم که از وى نشان تو نجست، هیچ کاروان نماند که از وى خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبوئید:
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو زهر باد سحر مى‏جویم
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن کسب که از یاد کرد و یاد داشت حق خالى بود، خبیث آنست، و هر کسبى که در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن بمحمّد، و شکر کند، طیّب آنست. عائشه صدیقه فرمود تا پیراهنى بدوزند. مگر آن کس که مى‏دوخت آن ساعت غافل بود از ذکر حق. عائشه را غفلت وى معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته بازشکافت، گفت: این خبیث است، و خبیث ما را نشاید. و گفته‏اند هر مال که حقّ خدا از آن بیرون کنند، و زکاة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خداى بیرون نکنند خبیث است و بر شرف هلاک. مصطفى (ص) گفت: «ما تلف مال فى البرّ و البحر الا بمنع الزکاة منه»، و گفته‏اند که: خبیث آنست که در دنیا بر سر هم نهى، و آن را ادّخار کنى، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندى، و طیّب آنست که فراپیش خوددارى، بخیر خرج کنى، و آن جهان را ذخیره‏اى سازى. «ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا» اینست، و قد مضى ذکره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مکنید، و منازل ایشان مپرسید، که آن گه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدى تخم حسرتست، و مایه عطلت. یکى بازارى پیش جنید درآمد، گفت: اى پیر طریقت اگر بندگى اینست که شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید در بندیم، که جاى نومیدى است. پیر گفت: لشکر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستور بانان نیز باشند، و در مملکت همه بکار آیند، و بجاى خویش باندازه خویش همه زندگى کنند:
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکار است مگس.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهى! ارض بى محبا، فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون درمیدارم!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که اى مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنکه شما را مقهور کند، آن را بطاعت مشغول کنید، پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند. بو عثمان را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الى الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج مرید خویش را وصیت کرد، گفت: علیک نفسک ان لم تشغلها شغلتک. و قال محمد بن على: «علیک بنفسک ان کفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اکثر حقها». طبع نفس آنست که پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت کاهلى کند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وى هم شرک است هم ریا و هم نفاق. چنین گفته‏اند: النفس مرائیة فى الاحوال کلها، منافقه فى اکثر احوالها، مشرکة فى بعض احوالها. بو یزید بسطامى گفت: اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا که: آرزویى کن، من آن خواهم که دستورى دهد تا بدوزخ اندر آیم، و این نفس را عقوبت کنم که در دنیا ازو بسى به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک».
این از آن گفت که با هر دشمنى چون بسازى، از شرّ وى ایمن گردى، و با نفس خویش چون بسازى هلاک شوى، و هر کس را که نیکو دارى بقیامت از تو شکر کند، و اگر بد دارى شکایت کند. حال نفس ضدّ این است، چون وى را اندرین سراى نیکو دارى، بدان سراى ترا خصمى کند، و اگر در این سراى بد دارى، بدان سراى شکر کند. مصطفى (ص) گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیامة»، و قال (ص): «یا على اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب».
گفته‏اند که: دل در نهاد آدمى بر مثال کعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یکدیگرند، در شبانروزى چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیده‏اى هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که: «ان للَّه تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد».