107
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» الآیة... موسى را (ع) چهار سفر بود: یکى سفر هرب چنان که اللَّه تعالى گفت حکایت از موسى: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ». دوم سفر طلب لیلة النّار و ذلک قوله: «فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ». سوم سفر طرب: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» چهارم سفر تعب.
«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً».
امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روى به مدین نهاده و آن مرد قبطى کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزى را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالى را در کار موسى عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسى دست بوى زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسى را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وى رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالى گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو.
دیگر سفر طلب بود لیلة النّار که موسى بطلب آتش مىشد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسى رود از شور او همه عالم بوى عشق گیرد، موسى بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسى را بى واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویى رسد، اگر آتش موسى آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسى در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، با آتش جانسوز شکیبایى نتوان.
و امّا سفر الطرب فقد سبق ذکره فى قوله: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» الآیة...
سفر چهارم موسى، سفر تعب بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت، سفر ریاضت و احتمال مشقّت، تهذیب سه چیز را: نفس را، و خوى را، و دل را تهذیب نفس سه چیز است: از گله وا آزادى آوردن، و از غفلت وا بیدارى، و از گزاف وا هشیارى. و تهذیب خوى سه چیز است: از ضجر وا صبرآئى، و از بخل وا بذل، و از مکافات با عفو. و تهذیب دل سه چیز است: از هلاک امن با ترس آیى، و از شومى نومیدى وا برکت امید آیى. و از محنت پراکندگى دل با آزادى دل آیى. و مادّت این تهذیب سه چیزست: اتّباع علم، و غذاء حلال، و دوام ورد و ثمره آن سه چیزست: سرّى باطلاع مولى آراسته، و جانى بمهر سرمدّیت افروخته، و علم لدنى بى واسطه یافته.
اینست که ربّ العالمین با خضر کرامت کرد و در حقّ وى گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» هر که صفات خود قربان شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» گوینده این علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وى پیدا و آشنایى بر روى وى پیدا و عبودیت در سیرت وى پیدا، برقى از نور اعظم در دل وى تافته و چراغ معرفت وى افروخته و اسرار غیبى او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتى و غلام و دیوار، نگر تا ظنّ نبرى که موسى کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وى مزید بود کلّا و لمّا که بر درگاه عزّت بعد از مصطفى (ص) هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسى را بود، امّا خضر را کوره ریاضت موسى گردانید چنانک کسى خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره، و آنچ خضر گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» بر معنى فهم اشارت میکند که یا موسى سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان انبساط دارد که گویى: «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و من که خضرم قدرت و قوّت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم، سلطنت تو با غصّه حرمان من در نسازد: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً».
امّا شکستن کشتى در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار، این هر یکى از روى فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلى عظیم دارد، گفتهاند که دریا دریاى معرفتست، که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکى با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصى کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
و آن کشتى کشتى انسانیّت است که خضر مىخواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان، و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و مصطفى (ص) چون اقبال تجلّى جلال حق دید بر دلهاى ایشان گفت: اللّهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، خضر چون بدست شفقت کشتى انسانیّت خراب کرد، موسى (ع) ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»؟ خضر جواب داد که: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» از پس این آبادانى ملکى است شیطانى که در جوار کشتى کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وى راه کند که: انّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم، این آراستگى و آبادانى بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد.
و آن غلام که خضر او را کشت و موسى (ع) بر وى انکار کرد اشارتست به منى و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند، گفت ما را فرمودهاند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم، نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وى زنیم تا بحدّ خویش باز رود.
و امّا دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمئنّه، چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسى مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است، عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که: «ان لنفسک علیک حقا» و در تحت وى خزائن اسرار قدم نهادهاند، اگر این دیوار نفسانى پست شود، خزینه اسرار ربّانى بر صحرا افتد و هر بى قدرى و ناکسى در وى طمع کند، و سرّ این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهادهاند، اطوار طینت درویشان پرده آن ساخته،همانست که آن جوانمرد گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
و یقال لمّا کانت السّفینة قال الخضر اردت ان عیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالارادة فیه حیث قال فاردت ان اعیبها مراعاة للادب حین اضاف الى نفسه ارادة العیب فلما انتهى الى حدیث الغلام المقتول، قال فاردنا لمّا کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسبا و الخلق من اللَّه فضلا و لمّا انتهى الى حدیث الیتیمین قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» لانّه لم یکن لتکسّبه فیه شىء. و قال ابن عطاء لمّا قال الخضر فاردت اوحى الیه فى السّرّ من انت حتّى تکون لک ارادة فقال فى الثانیة فاردنا فاوحى لها فى السرّ من انت و موسى حتّى تکون لکما ارادة فرجع و قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ».