شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴۵- سورة الجاثیة )
124

۱ - النوبة الثالثة

بسم اللَّه معراج قلوب الاولیاء. بسم اللَّه نور سر الاصفیاء. بسم اللَّه شفاء صدور الأتقیاء. بسم اللَّه کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم اللَّه اصل همه دولتهاست، مایه همه سعادتها است، ختم همه عزتهاست توقیع منشور نیازهاست.
بسم اللَّه برید حضرت انبیاست، کلید قربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست. بسم اللَّه آشنایى را سبب است و روشنایى را مدد است. از قطیعت امانست، و بى‏قرارى را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست. پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست. خدایى که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکى یگانه که او را مثل و مانندى نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدى پاینده که دریافت او را بخرد راه نه. حکیمى که یاد وى، دلها را بستانت. لطیفى که انس با وى، زندگانى دوستانست، کریمى که مهر وى شادى جاودانست، شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم‏
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یک دم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل على حیاته، و المیم تدل على مودته، کانه قال جل جلاله: بحیاتى و مودتى لاولیائى لا شی‏ء احب على احبائى من لقایى. بحیاة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سراى فنا انس جان او نامه من، فردا در سراى بقا توتیاى چشم او لقاء من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او. مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگار غمان از دلشان بزداید، نسیم صباى معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بردمد، صبح شادى از مطلع آزادى سر برزند. آرى قدر نامه دوست، دوستان دانند. عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بو بکر شبلى وقتى ببازار بغداد بگذشت پاره‏اى کاغذ دید که نام دوست بر وى رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده. شبلى چون حروف نام او بر آن صفت دید، همه اجزاء او حرمت گشت، اضطرابى بر اعضاء وى افتاد، سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید، آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادى ظلمت غفلت بزدودى، که بر دیده نهادى، نور چشم بیفزودى. هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت اللَّه الحرام از بغداد بیرون آمد، روى ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانى را دید فرید وحید غریب و طرید بى‏زاد و بى‏راحله، بى‏رفیق و بى‏قافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته. شبلى بر بالین وى نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت، گفت: اى جوان برین عهد هستى، جوان روى بگردانید، شبلى گفت، انّا للَّه مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد؟ جوان باز نگریست گفت اى شبلى نهمار در غلطى آنچه تو در کاغذ میبینى و میخوانى ما در صفحه دل مى‏بینیم و میخوانیم.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ. اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصّه آدمیان، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزى ایشان در آن، آن گه گفت: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عاقل کسى باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولى قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضى قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضى لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران. و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب. و بنده میان هر دو حال گردان. در حال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادى برد، نه در محنت، غم خورد. در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادى نعمت پردازد، نه با اندوه محنت. و فى معناه انشدوا:
گر فرق کنم که نیک کردى یابد
مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهده منعم از وى روى بپوشد، همه التفات وى با نعمت و محبت بود، لا جرم در نعمت، طبل شادى میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت گفت درد و درمان، غم و شادى، فقر و غنى، این همه صفات سالکانست در منازل راه. اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهى وقت را بدرد مینازم و زیادتى را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.