111
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» الآیة. قال ابن عطاء: وفّقنا لبناء البیت و مکنّاه منه و اعنّاه علیه و قلنا له: «لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» اى لا تلاحظ البیت و لا تنظر الى بنائک. مىگوید ابراهیم را تمکین کردیم و ساز و آلت و قوّت و مهارت و قدرت و معونت دادیم تا خانه کعبه را بنا کرد چنان که خواستیم و فرمودیم، آن گه او را گفتیم کرده و ساخته خود منگر توفیق و معونت ما نگر، و جهد خود مبین ارادت و عنایت ما بین. اى جوانمرد بنده را دو دیده دادهاند تا بیک دیده صفات آفات نفس خود بیند و بیک دیده صفات الطاف کرم حق بیند، بیک دیده فضل او بیند، بیک دیده فعل خود بیند، چون فضل او بیند افتخار کند، چون فعل خود بیند افتقار آورد، چون کرم قدم بیند در ناز آید، چون قدم عدم خاک بیند در نیاز آید، آن شوریده عراق سوخته آتش فراق شبلى گاهى مىگفت: لیتنى کنت این نباذ لم اعرف هذا الحدیث.
کاشکى مرا خراباتى بودى و مرا با این حدیث سر و کار نبودى، و گاه گفتى کجایند ملائکه ملکوت و سکّان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین برکشد.
گه با کف پرسیمم و گه درویشم
گه با دل پر نشاط و گه دل ریشم
گه باز پس خلق و گهى در پیشم
من بوقلمون روزگار خویشم
«وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» یعنى الکعبة على لسان العلم، و على بیان الاشارة معناه فرّغ قلبک عن الاشیاء سوى ذکر اللَّه. مىگوید دل خویش را یکبارگى با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیرى را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست. القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقها و اصلبها. هر دلى که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوبتر، دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز دارى و روى وى از کدورت هوى و شهوت نگاه دارى و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانى. بداود (ع) وحى آمد که: یا داود طهّر لی بیتا اسکنه.
اى داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا و اىّ بیت یسعک؟ آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتى مانده بود پاک بروبد، اى داود از آن پس اگر سرگشتهاى بینى در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاست،انا عند القلوب المحمومة.
قوله: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حج دو حرفست حاء و جیم، حاء اشارتست بحلم خداوند، جیم اشارتست بجرم بنده، فکانّه قال جئت بجرمى الى حلمک فاغفر لى، خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش. اعرابیى را دیدند دست در استار کعبه زده و مىگوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت منّانى و ان تبت رجّانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى. چو من کیست و مرا خداوندى است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روى بدرگاه وى آرم نزدیک کند، و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد. در تورات موسى است یا بن آدم اکلت رزقى و لم تشکرنى و بارزتنى و لم تستحى منّى عبدى ان لم تستحى منّى فانا استحى منک. «یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشى داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روى و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدّسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته، و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب، گفت: «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ»، از بهر آن که رنج رفتن و گرانى بار بر مرکوبست نه بر راکب. آرى کسى که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وى رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین اللَّه فى الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او بارى بر خود نهد و رنجى بکشد، آن کعبه مشرّفه مقدسه که تو مىبینى هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریفترین بقاع گردانیدى و رفیعترین مواضع ساختى آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردى، از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشى و خواهى که همه اولیاء و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى و ایشان را بناز در کنار گیرى و هزاران ولى وصفى را جان و دل در عشق خود بسوزى و بگدازى، یا در ان بادیه مردم خوار بىجان کنى کم از آن نباشد که روزى چند این بلا و محنت بکشى و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذارى.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکى بر اندازه روش اوست و بقدر همت او، ارباب اموال را منافع مال و معاش است، ارباب اعمال را، منافع حلاوت طاعات است، ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است، بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته، چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید. آن گه گفت: رب العزّه مىگوید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» و هذا منافعى فى حجّى، گفت حاجیان و زائران که از اقطار عالم روى بدین کعبه شریف نهادهاند بدان مىآیند تا بمنافع خویش رسند، چنان که اللَّه تعالى مىگوید، و منافع من درین حج آن رکعتهاى نماز است که مقام رازست.
المصلّى یناجى ربّه. و گفتهاند منافع ایشان آنست که مصطفى (ص) گفت: «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه الى السّماء الدّنیا فیباهى بهم الملائکة فیقول انظروا الى عبادى ائتونى شعثا غبرا من کلّ فجّ عمیق، اشهدکم انّى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا ربّ فلان کان یرهق و فلان و فلانة، قال یقول اللَّه عز و جل، قد غفرت لهم».
«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»، تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدّیقان، اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر، ترک خدمت عقوبت بار آورد، ترک حرمت داغ فرقت نهد، نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذّت صحبتست و انس خلوت، او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است، و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است، رسول خدا محمّد مصطفى (ص) که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود، شب معراج اطناب خیمه سرّ خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام، عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه بر گذشته و نظر بحق داشته، لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
لطیفهاى دیگر ازین عجبتر شنو. اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند، و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیرى مىنبیند ازو بدوست مىننالد، باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست، از روى ظاهر شکوى مىنماید امّا از روى باطن شکرست. مىباز نماید که جز تو کسى ندارم با که گویم، جز تو کسى را نبینم بکه نالم، خلق پندارند که وى گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه مىکند از اینجاست که حق جلّ جلاله از ناله ایوب خبر داد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» و با این ناله او را صابر خواند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، اگر شکوى بودى او را صابر کى خواندى، باز نمود که شکوى آن گه بود که بغیر ما نالد، امّا چون بما نالد آن شکوى نبود، ایوب نگفت: اى عالمیان: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» بلکه گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» عجز و فقر خویش بحضرت مولى بنهاد ذلّ خویش بر بىنیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجاى آورد، اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت.