123
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، استنارت الارواح بذکر الحبیب و انشقت الاکباد بشوق الحبیب، فلا راحة للحبیب بدون الحبیب، و لا سکون للحبیب الى غیر الحبیب، حتى یصل الى الحبیب:
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
و لاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیکم بکم ارجوا النجاة و لا ارى
لنفسى دلیلا غیرکم فیسوقها
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندى که آئین بهشت در آئین دوستى او کجا پدید آید، نعیم دو گیتى در تجلى لطف او چه نماید، کریمى که ناپاکى ناپاکان او را ضجر نکند، جوادى که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانى که ببد کرد رهى بخشیده وانستاند، آمرزگارى که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدى که ببد عهدى بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفى که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمى که رهى را از جنایت مىشوید و پاک بیرون آرد، قرینى که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهى، نیک خداوندى، مهر پیوندى، معیوب پسندى، راحت نمایى، دل گشایى، سرّ آرایى، مهر افزایى. آن عزیزى در مناجات خویش گوید: الهى سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگوارى تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار
«یا أَیُّهَا النَّاسُ»، نداء علامتست، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، نداء کرامت. نداء علامت عامه مردم راست، نداء کرامت اهل خصوص را. نداء علامت تخویف است و تحذیر، نداء کرامت تشریف است و تبشیر. آن گه گفت: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» دو کلمتست یکى قهر، و یکى لطف. «اتَّقُوا» قهر است که مىراند بعدل خویش، «رَبَّکُمْ» لطفست که مىنماید بفضل خویش. بنده را میان قهر و لطف مىدارد تا در خوف و رجا زندگى میکند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف اللَّه تعالى مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت گفت: الهى گاهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگى و شکستگى گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهى و فضل ربّانى نگرد بزبان شادى و نعمت آزادى گوید:
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاء تو کشم
بوى جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلاء تو کشم.
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ»، زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که ربّ العزّه گفت. «شَیْءٌ عَظِیمٌ» چیزى عظیم است، روزى و چه روزى، کارى، و چه کارى، روز بازارى، و چه روز بازارى، سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوى عدل آویخته، صراط راستى باز کشیده، زبانهاى فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل کرده که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ، بسا پردهها که آن روز دریده گردد، بسا نسبها که بریده شود، بسا سپید رویان که سیاه روى شوند، بسا پارسایان که رسوا گردند، بسا کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند، و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند، که: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند، لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً. از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانى که چه کنى، نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگى من رحمت کن، ابراهیم خلیل و موسى کلیم و عیسى روح اللَّه هر یکى بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همى گویند: نفسى نفسى، باز سیّد اوّلین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده ربّ العالمین محمّد (ص) در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته، عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سیّد جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وى با عالم قیامت افتد، اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید، چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همى کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همى کند، و برخسار ایشان نظر همى کند، و اهل ایمان را بشفاعت همى دارد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» الایه، ترکیب جسد آدمى در آفرینش اوّل حجتى روشن است بر منکران بعث، میگوید.. من آن خداوندم که جسدى و هیکلى بدین زیبایى، قد و قامتى و صورتى بدین نیکویى بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین، جاى دیگر گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ»؟ جسدى که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوى و در عالم سفلى نمودگار آن درین جسد یابى اگر تأمل کنى چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته، درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان، و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج، در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج، دو چشم و دو گوش و دو بینى و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات، همچنین قواى نفس را روش است در این ترکیب آدمى، و چنان که برجها در آسمان لختى جنوبىاند و لختى شمالى، این ثقبهها در جسد لختى سوى یمینند و لختى سوى شمال، و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومى نحوست و سعادت در نواصى ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است که صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة
یقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد»
الحدیث.. این خود اعتبار جسد است بعالم علوى، امّا اعتبار جسد بعالم سفلى آنست که جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاک، موى چون نبات، روى چون عامر، پشت چون غامر، پیش روى چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبى چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام کهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکى بازیابى ازینجا گفتهاند بزرگان دین که: همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ چیز باز نیابى، این جسد بدین صفت که شنیدى بر مثال تختى است شاهى برو نشسته که او را دل گویند، او را با این خاک کثیف قرابتى نه و همچون زندانى او را با وحشت زندان آرام و قرار نه، شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کى خلاص یابد، و بعالم لطف «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» کى بار شود، همچون مرغى در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز مىکند که:
کى باشد کاین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» الایة. این اختلاف احوال خلق که نمود. بآن نمود که وى براستى خداست و خدایى را سزاست، و بقدر خود بجاست موجودى که فنا را بدو راه نه، موصوفى که صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنان که خواست، و برگزید آن را که خواست، در آفریدن از شرکت مقدس، درگزیدن از تهمت منزّه. در وجود آورد بتقاضاء قدرت، بداشت بتقاضاء رحمت، با عدم برد بتقاضاء غیرت، حشر کرد بتقاضاء حکمت، خلقکم لاظهار القدرة ثمّ رزقکم لاظهار الکرم ثمّ یمیتکم لاظهار الجبروت، ثم یحییکم للثواب و العقاب. آدمى اوّل نطفهاى بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید، حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته، او را بر پدر و مادر جلوه کند، همچنین فرداى قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند، اینست که ربّ العالمین گفت. «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ».