112
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الباء: برّ اللَّه لاهل السّعادة السّین: سبق الرّحمة لاهل الجهالة. المیم المقام المحمود لاهل الشّفاعة. با اشارتست ببرّ خداوند اهل سعادت را سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را. میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را. برّ او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و در و چراغ توحید بیفروخت. قال اللَّه تعالى فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. سبق رحمت آنست که: در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت. قال اللَّه: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. مقام محمود آنست که: مصطفى عربى (ص) را گفت که: از بهر شفاعت عاصیان امّت را فردا ترا بقیامت بر پاى کنم در مقامى که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند. قال اللَّه تعالى: عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسندهگارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».
ن وَ الْقَلَمِ «ن» دواتست و «قلم» خامهاى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد: یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنى» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهرهاى از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مىروبد و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمة لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب