117
۳ - النوبة الثالثة
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ، این آیت از روى ظاهر بیان معجزه مصطفى (ص) است و بر معنى فهم اهل حقایق، اشارت بتخاصیص قربت و تضاعیف کرامت او. امّا بیان معجزه آنست که رسول خدا علیه السلام در بعضى سفرها وقت قیلوله زیر درختى فرود آمد. یاران جمله با وى و سایه درخت اندک بود، ربّ العزّة جلّ جلاله بقدرت خویش اظهار معجزه مصطفى (ص) را سایه آن درخت بکشید چندان که همه لشکر اسلام را در سایه آن درخت جاى بود. در آن حال ربّ العزّة این آیت فرو فرستاد و این معجزه ظاهر گشت. اما بیان تخصیص قربت و زلفت آنست که: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ خطاب با حاضرانست و تشریف مقربانست. موسى (ع) بر مقام مناجات طمع در دیدار حق کرد گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ جلال عزّت احدیت میل قهر در دیده قدس او کشید که: لَنْ تَرانِی و با مصطفى گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ؟ اى محمد نه مرا مىبینى و در من نگرى؟ دیگر چه خواهى؟
اى جوانمرد! گمان مبر که آن کس که بمشاهدت عزّت ذو الجلال رسد ذرّهاى از عشق و شوق او کم گردد. در جگر ماهى تپشى است که اگر همه بحار عالم را جمع کنى ذرّهاى از آن تپش بننشاند. دلى که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار، امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق، یک سرّ از اسرار أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت، او را هرگز نرسد که تقاضاى دیدار عزّت ذى الجلال کند مگر که هم دیدار، خود بتقاضاى جمال آید. بیان این رمز در آن خبر است که مصطفى گفت: «اذا دخل اهل الجنّة الجنة نودوا یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجز ینجزکموه»
الحدیث الى آخره، این خود درجه عامّه مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند، و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند، آن گه بتقاضاى عزّت بمشاهده احدیّت رسند. باز قومى که خداوندان عیناند از صفات خویش مجرّد گشته و بعین فطرت خویش رسیده. پیش از آن که بمراقى دولت بهشت پیوندند، جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداء کبریا را کشف کند، فیشهدهم بجماله و یتجلّى لهم بجلاله قبل وصولهم الى المنازل و الدرجات، فذلک قوله عزّ و جل: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ، و یقال: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ اى مد ظل العصمه قبل ان ارسلک الى الخلق.
وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اى جعلک مهملا و لم یفعل، بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک عَلَیْهِ دَلِیلًا.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسائط.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اشارت است بباد رعایت که از مهبّ عنایت وزد بر دلهاى مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند. بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینه وى رسد زوائد موارد طلبد و روائح آن سعادت و عنایت جوید، ربّ العزة بمهربانى و لطف خویش چهار در بر وى گشاید: در احسان و در نعمت و در طاعت و در محبت، بنده بحکم بشریت از راه کنودى خویش درآید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ و آن در احسان بر خود به بندد، حق جل جلاله رسول کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که: انا استر اسائتک برحمتى فانى سیّد لطیف و انت عبد ضعیف، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ. همچنین رب العزة در نعمت بر بنده گشاید، بنده بکفران پیش آید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ، و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر. حق جل جلاله رسول فضل فرستد با کلید منّت و گوید: ان قصرت انت فى شکرى فلا اقصر انا فى برى، فذلک قوله: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ، سوم در طاعت است که بر بنده گشاید اللَّه و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد. حق تعالى رسول مغفرت فرستد با کلید توبت که: ان اذنبت ذنبا فانا اغفر لک و لا ابالى فذلک قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً، چهارم در محبت است که اللَّه بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید، بدلیرى و بد عهدى آن در بر خود به بندد، رب العزّة رسول حلم فرستد با کلید ستر که: عبدى! ان اجترأت على سوء المعاملة تجاوز عنک لانى حبیبک و انا الذى قلت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
قوله: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً قال النصرآبادی: هو الرّش الذى یرشّ من میاه المحبّة على قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماما للخلق یفیض برکاته علیهم فتصیب برکات نور قلبه کل شىء من ذوات الارواح.
قال اللَّه تعالى: وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً.
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً. این همچنانست که جایى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مقصود آنست که رب العزة مىخواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشان را با خود التفاتى بود یا با روش خویش نظرى کنند. موسى کلیم (ع) وقتى ضجرتى نمود و متبرّم گشت از بنى اسرائیل از آنکه سؤال بسیار میکردند از وى. رب العزة تأدیب وى را آن شب بهزار نبى وحى فرستاد از انبیاء بنى اسرائیل. بامدادان همه رسولان بودند، وحى گزاران و پیغام رسانان، خلق همه روى بایشان نهادند و موسى را تنها بگذاشتند، موسى در خود افتاد تنگدل و غمگین، در اللَّه زارید و تضرّع کرد، گفت: بار خدایا! طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشاى. رب العزّة مراعات دل موسى را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و موسى بسر وقت خویش بازگشت.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ، هو یک حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد. نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندى که او را نام است و صفت، و آن یک حرف، ها است، و واو قرارگاه نفس است. نهبینى که چون تثنیه کنى هما گویى نه هو ما؟ تا بدانى که آن خود یک حرف است تنها دلیل بر خداوند یکتا، همه اسامى و صفات که گویى، از سر زبان گویى، مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود. زبان و لب را با وى کارى نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهاى صافى دارند و همتهاى عالى و سینههاى خالى، چون از قعر سینه ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود، و تا چنین جوانمردى نبود خود حقیقت هویت بر وى مکشوف نگردد.
آن عزیزى در راهى میرفت درویشى پیش وى باز آمد، گفت: از کجا مىآیى؟
گفت: هو، گفت: کجا مىروى؟ گفت: هو، گفت: مقصودت چیست؟ گفت: هو، از هر چه سؤال میکرد وى میگفت هو. این چنانست که گفتهاند:
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فى الجوهریّة واحد و لکنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فى الصّفة، کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران.
عَذْبٌ فُراتٌ اشارت است فرا دل دوستان که بنور هدى روشن است، بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته، و مِلْحٌ أُجاجٌ اشارت است فرا دل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شک تاریک گشته و در حیرت جهل بمانده. آن یکى را خلعت رفعت پوشیده بلا میل و آن یکى را قید مذلّت و اهانت بر پاى نهاده بلا جور. آرى چون رب العزة خواهد که بندهاى را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وى روشن دارد، و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد، بسوط انتقام از مقام قربش براند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ.
سأل رجل ابن سالم: أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل؟ فقال ابن سالم: التوکل حال رسول اللَّه و الکسب سنة رسول اللَّه (ص). و انما استنّ لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذى هو حاله. فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذى هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا. و عن محمد بن عبد اللَّه الفرغانى یقول: سمعت ابا جعفر الحداد یقول: مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فى السوق فآخذ کل یوم اجرتى و لا استریح منها الى شربة ماء و لا الى دخلة حمّام فاتنظّف بها، و کنت اجىء بأجرتى الى الفقراء فأواسیهم بها فى الشونیزیة و غیرها و اکون انا على حالى. و یقال عوام المتوکلین: اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا، و یقال: الحقّ یجود على الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود على الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب، فمتى یکون طلب؟ و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئا یأوى الیه الّا ثدى امّه. کذلک المتوکلون یجب ان لا یرى لنفسه مأوى الّا اللَّه عز و جل.