171
النوبة الثانیة
روى ابو هریره رضى اللَّه عنه قال قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول اللَّه تعالى قسّمت الصّلاة بینى و بین عبدى فنصفها لى، و نصفها لعبدى، و لعبدى ما سال، فاذا قال العبد بسم اللَّه الرّحمن الرحیم یقول اللَّه تعالى سمّانى عبدى، و اذا قال العبد الحمد اللَّه ربّ العالمین، یقول اللَّه تعالى حمدنى عبدى، و إذا قال العبد الرحمن الرّحیم یقول اللَّه تعالى أثنى علىّ عبدى، و اذا قال العبد ملک یوم الدّین یقول اللَّه تعالى، مجّدنى عبدى، و فى روایة فوّض إلىّ عبدى، و اذا قال العبد ایّاک نعبد و ایّاک نستعین، یقول اللَّه تعالى ایّاى یعبدنى عبدى و بى یستعین، فهذا لى و باقى السورة لعبدى و لعبدى ما سأل.»
مصطفى صلوات اللَّه علیه درین حدیث خبر داد از کردگار قدیم و خداوند مهربان عزّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، که از بنده نوازى و مهربانى و بزرگوارى خود گفت: قسمت کردم خواندن سوره الحمد میان من و میان بنده من نیمه از آن مر است و نیمه از آن بنده من، و بنده مر است آنچه خواهد. چون بنده گوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، اللَّه گوید بنده من مرا نام نهاد و بنام نیکو خواند، چون بنده گوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اللَّه گوید بنده من مرا سپاس دارى کرد و از من آزادى نمود، چون بنده گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه گوید بنده من مرا ستایش نیکو و ثناى بسزا گفت چون بنده گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اللَّه گوید بنده من مرا ببزرگوارى و پاکى بستود، بنده من پشت وا من داد، و کار وا من گذاشت، دانست که بسر برنده کار وى مائیم، تمام کننده نعمت بروى مائیم، سازنده کار وى و روزى رساننده بوى مائیم، ما را میپرستد و از ما میخواهد، و دست نیاز سوى ما برداشت که اهْدِنَا تا آخر سوره همه بنده را دعاست، و او راست آنچه خواست. درین خبر سورة الحمد را صلاة نام نهاد تا تنبیه بود بنده را که نماز بى سورة الحمد درست نیست و به قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا صلاة الّا بقرائة فاتحة الکتاب». و روى «من صلّى صلاة فلم یقرأ فیها بفاتحة الکتاب فهى خداج هى خداج غیر تمام» مذهب شافعى رض آنست که خواندن سورة الحمد در همه رکعات نماز واجب است هم بر امام و بر ماموم و بر منفرد در نماز جهرى و در نماز اسرار.
و بدانک درین سورة نه ناسخ است و نه منسوخ و بعدد کوفیان صد و چهل و دو حرفست، و بیست و نه کلمه، و هفت آیت، از آن هفت یکى آیت تسمیت است چنان که مذهب شافعى است و روایت بو هریره از رسول خدا و ذکر قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الحمد للَّه رب العالمین سبع آیات احدیهنّ بسم اللَّه الرحمن الرحیم و هى السبع المثانى و هى ام القرآن و هى فاتحة الکتاب»
این خبر دلیل است که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سورة فاتحه آیتى است و عین قرآن است، خواندن آن در نماز واجب، و جهر آن در نماز جهرى سنّت، و مصطفى علیه السّلام این سوره را درین خبر سه نام نهاد یکى سبع مثانى، دیگر فاتحة الکتاب، سدیگر امّ القرآن، سبع مثانى آنست که هفت آیت است و در هر رکعتى نماز بخواندن بوى بازگردند. و نیز گفتهاند از بهر آنک جبرئیل دو بار بآن فروآمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه تعظیم آن را، پس این سورة هم مکى است و هم مدنى. و گفتهاند سبع مثانى بآن گفت که این امت را مستثنى است، فلم یخرجها اللَّه تعالى لغیرهم، هیچ امّت دیگر را نبوده این سورة، از اینجا بود که جبرئیل آمد به مصطفى (ص) و گفت «یا رسول اللَّه ابشر بسورتین أوتیتهما لم یؤتهما من قبلک، فاتحة الکتاب و خاتمة سورة البقرة»
و فاتحه بآن گفت که در مصحفها ابتدا بآن کنند و کودکان را بتعلیم، و در نمازها ابتدا بآن کنند، و در هر کارى که بنده در آن شروع کند اول گوید بسم اللَّه و بسم اللَّه اول سورة است. و گفتهاند که فاتحه بآنست که اول سورتى که از آسمان فروآمد این بود و به قال ابو میسرة: «اول ما قرأ جبرئیل النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمکة فاتحة الکتاب الى خاتمتها.»
و ام القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جمله کتابهاى خداوند است. هر چه در کتابها است از علوم دینى و مکارم الاخلاق معظم آن در این سورة از روى اشارت موجود است و مثله الدّماغ سمّى أمّ الرأس لانّه یجمع الحواسّ و المنافع، و امّ القرى اصل لجمیع البلدان حیث دحیت من تحتها. و گفتهاند رأیت سلطان که در معسکر قبله لشکر باشد أمّ گویند پس این سورة را ام القرآن از اینجا گفتند. یعنى که مفزع اهل ایمانست و مرجع اهل قرآن، و مصطفى (ع) در بعضى اخبار این سورة را شفا خواند و ذلک قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «هى أمّ القرآن و شفاء من کلّ داء» و روى أنّه قال صلّى اللَّه علیه «فاتحة الکتاب شفاء من السم».
اکنون تفسیر گوئیم و معانى: بِسْمِ اللَّهِ، معناه بدأت بسم اللَّه فابدؤا. میگوید، در گرفتم بنام خویش، در پیوستم بنام خویش و آغاز کردم بنام خویش درگیرید بنام من، در پیوندید بنام من، آغاز کنید بنام من. اسم اینجا بمعنى ذاتست چنانک جایى دیگر گفت سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ یعنى میگوید «بپاکى بستاى نام خداوند خویش را» نام زیادت است و معنى آنست که بپاکى بستاى خداوند خویش را، جاى دیگر گفت «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ»، با برکت و با بزرگوارى و برترى است نام خداوند تو. نام زیادت است و معنى آنست که با برکت و با بزرگوارى و برترى است خداوند تو و این در علم توحید و در لغت روان است و روا. در لغت عرب آنست که لبید گفت:
الى الحول ثمّ اسم السّلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر
و در علم توحید آنست که بنزدیک اهل حق اسم و مسمّى یکى است نام و نامور و اللَّه بناء همه نامهاى خداوند است، و نام حقیقى مهین است با آنک همه نامهاى وى مهاند و حقیقى، و پاک، و ازلى، و نیکو، و بزرگ، قال الخلیل بن احمد البصرى «اللَّه هو الاسم الاکبر» اما هر نامى از صفتى شکافته چون علیم از علم و قدیر از قدرت و رحیم از رحمت، یا بر کردى نهاده چون صانع از صنع، و خالق از خلق، و قابض از قبض و باسط از بسط. مگر این نام حقیقى که نه بر کرد نهاده و نه از صفت شکافته، و بناء همه نامها است، نبینى که هر جایى گوید اللَّه غفور است و رحیم، اللَّه سمیع است و بصیر، اللَّه لطیف است و خبیر، اللَّه بنا نهد و دیگر نامها بران اوصاف بندد. و در قرآن سه هزار و بیست و هفت جاى خود را نام اللَّه گفت و خویشتن را با آن نام برد و ایشان که بت را لات نام کردند ایشان را گفت «یلحدون فى اسمائه» در نام من الحاد مىآرند و نام من بکژى مى بیرون دهند، و مى کژ گردانند، و مى فرا ناسزا دهند، خواستند دشمنان وى که بت را هام نام وى کنند، اللَّه تعالى آن را بریشان شکست و بریشان تباه کرد، تا چون خواستند؟
که اللَّه نام کنند لات نام کردند. لات بت است و اللَّه خداى آنست، و آفریدگار آن. یقول جلّ جلاله هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا او را هام نام دانى؟ یعنى که هیچکس را جز از وى اللَّه نخوانند، و نه رحمن. و در اشتقاق نام اللَّه علما مختلفاند، و سخن در آن مشتبه است. و خلقى از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیدهاند و آن را کارهاند. و قومى در آن شروع کرده، بعضى گفتند اشتقاق آن از اله است یقال الهت الیه اى سکنت الیه، فکان الخلق یسکنون عند ذکره و یطمئنّون الیه و به قال عزّ و جل أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ میگوید اللَّه اوست که آرام خلق بذکر اوست سکون دل دوستان بنام اوست شادى جان مؤمنان بیاد اوست، ذکر وى آیین زبان، نام وى راحت جان، یافت وى سور دل و سرور دوستان. و گفتهاند اشتقاق آن از «الهت فى الشّیء یعنى تحیّرت فیه فکأنّ العقول تتحیر فى کنه صفته و عظمته و الاحاطة بکیفیته» میگوید اللَّه اوست که عقلهاى زیرکان و فهمهاى دانایان در مبادى اشراق جلال وى حیران است، و از دریافت چگونگى صفات و افعال وى نومید. شعر
تحیّر القلب فى آثار قدرته
تحیّر الطّرف فى انوار لألاء
قدر خویش برداشت. و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت، تا هر نامحرمى نااهلى باسرار قدم بینا نگردد، و دست هر متمنّى متعنّتى بدریافت آن نرسد. آن دست که تو دارى خود کجا رسد و آن دیده که تراست خود چه بیند؟ سازهاى کرّ و بیان پرورده هفتصد هزار ساله تسبیح قاصر بود از ادراک جلال لم یزل و لا یزال. اطماع ایشان از دریافت آن گسسته، اقدام ایشان بسلاسل قهر و بمسامیر هیبت در مقرّ عزت خود دوخته. و این در بایشان در بسته و جمال لم یزل و لا یزال متعزّز بصفات کمال ناطق باین کلمات که «فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.»
الذّات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الوهم و الادراک لو علموا
اینان که در اشتقاق این نام سخن گفتند قومى اصل آن از اله نهادند کالمکتوب یسمّى کتابا و المحسوب یسمّى حسابا، پس الف و لام تفخیم و تعظیم را در افزودند پس حذف همزه استثقال را پسندیدند، و کسره آن با لام تعظیم نقل کردند، آن گه دو لام متحرک یکى مدغم کردند، و گفتند «اللَّه».
و اختلاف است علما را که اللَّه اسم علم است یا اسم صفت. و درست آنست که اسم علم است از بهر آن که خداى را عزّ و جل اسماء صفات فراوانست. لا بد اسم علم باید تا آن اسماء صفات در آن برود و بر آن بسته شود. چنانک در ابتدا بآن اشارت کردیم. و تا فرق بود میان اسم ذات و اسم صفات، و علم اسم ذات است که اسماء صفات بر آن روانست و در ازل آزال و ابد آباد مستحق این نام است. بذات بزرگوار و کمال تعزّز و جلال تقدّس خویش نه بعبادت متعبّدان و طاعة مطیعان.
امّا نام رحمن در جاهلیّت نشناختند که اللَّه میگوید وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ. چون ایشان را گویند سجود کنید رحمن را گویند رحمن چیست؟ جایى دیگر گفت وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ ایشان مى کافر شوند برحمن و مىپرسند که چیست و کیست؟ قل هو ربّى لا اله الّا هو. اى سیّد پاسخ کن ایشان را که او خداى منست ان خداى که جز وى خداى نیست. دیگر جاى پاسخ فرمود و گفت قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ، از اینجاست که بعضى علما گفتند رحمن اسمى عبرانى است و قریش از آن نمىشناختند. و قول درست آنست که رحمن لفظ عربى است مشتق از رحمت، امّا در توریة و در میان اهل کتاب معروفتر بوده است. و لهذا روى انّ عبد اللَّه بن سلام قال للنّبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کنّا نقرأ فى التوریة الرّحمن فانزل اللَّه تعالى قل ادعوا اللَّه او ادعوا الرّحمن، أیّاما تدعوا فله الأسماء الحسنى»، میگوید او را اللَّه خوانید و رحمن خوانید ازین دو بهرچه خوانید نام نیکو خوانید. و رحمن مطلق جز خداى را عزّ و جل نگویند و مخلوق را بر اطلاق این نام نه نهند، نه بینى که کافران مسیلمه کذاب را این نام نهادند بر اطلاق ننهادند بل که مقید کردند و گفتند رحمن یمامه. و رحمن در معنى فراخ رحمتتر است از رحیم. و در بعضى دعا آوردهاند. «رحمن الدّنیا و رحیم الآخرة» یعنى بخشاینده درین گیتى بر همگنان و در آن گیتى خاصّه بر مؤمنان.
روایت کنند از ابن عباس که گفت «انّهما اسمان رقیقان احدهما أرقّ من الآخر» حسین بن الفضل گفت که مگر را وى را درین خبر و هم افتاد که در این، رفیقان احدهما ارفق من الآخر، ظاهرتر است از بهر آنکه رقّت در صفات خدا نیست و رفق هست. و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان اللَّه رفیق یحب الرفق».
علما مختلف اند که ارفق کدام یکى است سعید جبیر گفت رحمن است که رحمت و نعمت وى بر مؤمن و کافر و بر دوست و دشمن روانست. وکیع جراح گفت رحیم است از آنک اشارت بآن رحمت دارد که هم در دنیا است و هم در عقبى. مفسّران ازینجا گفتند «الرحمن العاطف على جمیع خلقه بأن خلقهم و رزقهم و به قال تعالى، و رحمتى وسعت کل شیء و الرحیم بالمؤمنین خاصّة بالهدایة و التوفیق فى الدنیا، و بالجنّة و الرؤیة فى العقبى قال تعالى وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً رحمن مهربان است بر همه خلق گرویده و ناگرویده از روى آفریدن و روزى دادن و رحیم مهربان است خاصّه بر مؤمنان از روى هدایت و توفیق طاعت در دنیا و بهشت و رؤیت در عقبى. رحمن از روى معنى عام است، بمعنى آفریدن و روزى دادن است همه خلق را، و از روى لفظ خاص است که مخلوق را این نام نیست.
و رحیم از روى لفظ عام است که مخلوق را این نام گویند، و از روى معنى خاصّ است که بمعنى هدایت و توفیق طاعت است، و این جز مؤمنانرا نیست، معنى قول جعفر بن محمّد ع فقد قال: «الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحیم اسم عام بصفة خاصة».
و اللَّه خود را در قرآن به پنج نام از رحمت باز خواند رحمن، و رحیم، و خیر الراحمین، و ارحم الراحمین، و ذو الرحمة رحمن فراخ بخشایش است، و رحیم فراخ بخشاینده و ذو الرحمة با بخشودن، خیر الراحمین بهترین بخشایندگان، ارحم الراحمین بخشایندهتر بخشایندگان، هر پنج نام خداوند ماست و بآن صفت اوست نه صفت بروتنگ، نه رحمت از کس دریغ. میگوید جلّ جلاله «رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ» و در ثناى فریشتگان است: «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» و چون صفت عذاب کرد گفت «عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ» عذاب خود باو رسانم که خود خواهم «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» و رحمت من خود بهر چیز رسیده است. و تفسیر این آیت در حدیث سلمان فارسى و ابو هریره دوسى است در صحیح مسلم قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان للَّه عزّ و جل مائة رحمة و أنّه انزل منها واحدة الى الأرض فقسّمها بین خلقه فبها یتعاطفون و بها یتراحمون، و أخر تسعا و تسعین لنفسه. و ان اللَّه قابض هذه الى تلک فیکملها مائة یرحم بها عباده یوم القیامة.»
گفت اللَّه را صد رحمت است که از آن صد یکى فرو فرستاد در هفت آسمان و در هفت زمین، بآن یک رحمت بر خلق مىبخشاید و خلق بآن بر یکدیگر مىبخشایند، و نود و نه رحمت بنزدیک خود میدارد، تا روز رستاخیز آن یک رحمت را و از نگرد، و آن را نافرسوده یابد و ناکاسته، آن را به نود و نه باز آرد تا صد تمام کند، و انبازان از مؤمن و از کند و آن بریشان ریزد، پس درنگر تا مؤمن درین گیتى وا چندین انبازان از صد یکى در دل و دین و دنیا چه یافت، اعتبار گیر و قیاس کن که فردا بى انبازان از صد چه یابد.
و در بیان فضیلت این آیت مصطفى ع گفت «من کتب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ تعظیما للَّه عزّ و جل غفر اللَّه له، و من رفع قرطاسا من الارض فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اجلالا للَّه عزّ و جل ان یداس کتب عند اللَّه من الصدیقین و خفّف عن والدیه و ان کانا مشرکین یعنى العذاب. و قال «لا یردّ دعاء أوّله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ گفت هر آن کس که تعظیم اللَّه را بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نیکو بنویسد اللَّه وى را بیامرزد، و هر آن کس که رقعه از زمین بردارد که آیت تسمیت بر آن نبشته بود اجلال نام اللَّه را تا بپاى فرو نگیرند، وى را بنزدیک اللَّه در زمره صدّیقان آرند و پدر و مادر وى که در عذاب باشند ایشان را تخفیف کنند اگر چه مشرک باشند. و دعائى که در اول آن گویند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آن دعا رد نکنند و باجابت مقرون دارند.
و گفتهاند آیت تسمیت نوزده حرف است گفت «من قرأ حرفا من القرآن کتب له به عشر حسنات بالباء و التاء و الواو» و گفتهاند زبانیه دوزخ نودزهاند چنانک رب العالمین گفت عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ و این آیت تسمیت نوزده حرف است، هر آن کس که باخلاص برخواند رب العالمین بهر حرفى از آن زبانیه از وى باز دارد، و او را از سیاست وى ایمن کند، و عن سلمان قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یدخل احد الجنة الا بجواز بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هذا کتاب من اللَّه لفلان بن فلان ادخلوه جنة عالیة، قطوفها دانیة»
و عن ابن عباس انه قال «ان لکل شىء اساسا و اساس الدنیا مکة لانه منها دحیت الارض، و اساس السماوات غریبا و هى السابعة العلیا، و اساس الارض عجیبا و هى السابعة السفلى، و اساس الجنان جنة عدن و هى سرّة الجنان علیها اسست الجنان، و اساس النار جهنم و هى الدّرکة السّفلى علیها أسّست الدرکات، و اساس الخلق آدم و اساس الانبیاء نوح، و اساس بنى اسرائیل یعقوب، و اساس الکتب القرآن و اساس القرآن الفاتحة، و اساس الفاتحة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، فاذا اعتللت او اشتکیت فعلیک بالاساس تشفیت باذن اللَّه عزّ و جل».
قوله تعالى الحمد اللَّه تقدیره قولوا «الحمد للَّه» کقوله تعالى وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى معنى آنست که من خود را ستایش بسزا گفتم شما نیز بستائید و ثنا گوئید که من ستایش و ثنا دوست دارم. مصطفى ع گفت «لا شخص احبّ الیه المدحة من اللَّه عز و جلّ، و قال ما من شیء أحبّ الى اللَّه من الحمد. و قال ما من عبد یقول الحمد للَّه الّا قال اللَّه جل ذکره صدق عبدى، منى بدأ الحمد و الىّ یعود.»
مفسران گفتند الحمد للَّه الثناء علیه بجمیل افعاله و جزیل نواله و کریم صفاته و اسمائه. و الحمد الثناء علیه بصفاته العلى و اسمائه الحسنى، و الشکر الثناء علیه بانعامه و احسانه الى خلقه.» خداى را عز و جل حمد گویند و مدح گویند و شکر گویند: حمدمه است از مدح، که حمد بجاى مدح ایستد و مدح بجاى حمد نایستاد، و حمدمه است از شکر که حمدهم در ابتدا رود و هم در مکافات، و شکر جز در مکافات نرود. هر چه در مدح و شکر یابند در حمد یابند و نه هر چه در حمد یابند در مدح و شکر یابند.
حمد ستایش خداوندست و ثنا گفتن بروى و بزرگ داشتن بنام پاک و صفت بزرگوار و صنع نیکو و مهر تمام و نواخت بیکران. و مدح ستایش است و ثنا گفتن بر اللَّه على الخصوص بر نام و صفت، و شکر آزادى است از اللَّه به نیکو کارى و روان داشتن نعمت.
و الحمد بالف و لام معرّف جز خداى را عزّ و جل روا نیست که گویند. بمقتضى آنچه گفت الحمد للَّه یعنى الحمد بالحقیقة للَّه، و الحمد کلّه للَّه، و الحمد بالدّوام و فى کلّ الاوقات للَّه دون غیره. گفتهاند این الف و لام سه معنى راست: تعریف را و تعظیم را و جنس را. و تعریف عهد را گویند، و تعظیم جلال را، و جنس استغراق عموم را، و معنى عهد آنست که مشرکان بتان و خدایان خود را مدح و حمد میگفتند، اللَّه گفت آن حمد که معهود ایشان است مر بتان خود را آن نه حق بتان است و نه سزاى ایشان، که آن حق و سزاى اللَّه است بهمگى آن و تمامى آن، کس را در آن با وى منازعت نیست که جلال و عظمت که ویراست دیگرى را نیست. اما شکر مشترک است میان خالق و مخلوق. و به قال عزّ و جل اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ. اگر کسى گوید اللَّه تزکیت نفس نه پسندیده است آنجا که گفت فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ پس مدح خود گفتن اینجا از چه وجه است؟ جواب آنست که وى جل جلاله مستحق حمد است و مستوجب حمد، و دیگران را استحقاق نیست، که دیگران تزکیت نفس دفع مضرت خویش را کنند یا جلب منفعت را، و رب العالمین از هر دو خصلت مقدس است و منزه. و گفتهاند این بر سبیل تعلیم بندگان گفت، و قد ذکرنا انّ معناه قولوا الحمد للَّه.
و گفتهاند الحمد از روى ظاهر اخبار است اما در ضمن آن سؤال است و تعرض عفو اللَّه است بر طریق تعظیم و اجلال، بر مقتضى آن خبر که مصطفى (ع) گفت «من شغل بذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و اللَّه خود را در قران هفده جاى حمید خواند و حمید ستودنى است و ستوده. و معنى حمید در نامهاى او آنست که او را البته نام نتوان برد و نشان نتوان داد و سخن نتوان گفت مگر بستایش. قال بعضهم: «الحمد اسم الفردانیّة لا یوصف الا بالمجد و لا ینسب الیه الّا الشکر و لا یتکلّم فیه و لا یسمّى الا بالمدح».
و الحمد للَّه ربّ العالمین در قرآن شش جاى است: یکى اینست، و دوّم در سورة الانعام فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا مشرکان مکه را میگوید بریده شد دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند. بآنچه ما را انباز گفتند، پس گفت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این کار را پس آوردى نیست و نه از آن پشیمانى. این هم چنان است که گفت وَ لا یَخافُ عُقْباها. و سوّم در سورة یونس در صفت بهشتیان گفت وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر گفت ایشان در هر سخن که گویند الحمد للَّه رب العالمین یعنى در هر چه در خواهند و باز خواهند بجاى آزادىاند هر چه خواهند یابند و بهرچه پیوسند رسند بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و چهارم در آخر سورة الزّمر وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کار بر گزاردند میان آفریدگان براستى و داد. یعنى اللَّه بر گزارد و خود گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ که در این برگزاردن نه تردد است نه از آن پشیمانى. و پنجم در سورة المؤمن فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و ششم در خاتمت و الصّافات وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و روى انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه بالحمد اقطع.»
ابو بکر وراق گفت: «دو حرف است در ابتداء کتاب خداوند جلّ جلاله باء بسم اللَّه و لام الحمد للَّه که وجود همه موجودات و ثبوت همه مخلوقات در معنى آن بست، کانّه یقول عزّ جلاله «بى تکوّنت الاشیاء و لى ملکها.» قوله تعالى رَبِّ الْعالَمِینَ.
اى خالق الخلق و سیّدهم و مالکهم و القائم بامورهم آفریننده خلقان و دارنده ایشان و سازنده کار و روزى رسان بایشان. و سئل الواسطى عن معنى الرّب فقال «هو الخالق ابتداء و المربّى غذاء و الغافر انتهاء» ربّ اوست که اول بیافریند بقدرت، پس بپروراند بنعمت، پس بیامرزد برحمت. ابو الدرداء گفت: ربّ نام اعظم است خداى را عز و جل، و مخلوق را ربّ البیت و ربّ الدار بر سبیل اضافت گویند، اما على الاطلاق بر سبیل تعریف چنانک گویند «الرّب» کس را نرسد و نه سزاست مگر اللَّه را.
و رب در کلام عرب بر چهار وجه است: یکى از آن بمعنى سیّد چنانک اللَّه گفت فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً اى سیّده. دیگر بمعنى مالک چنانک مصطفى (ع) گفت که «أ ربّ ابل انت ام رب غنم؟ «فقال من کل قد آتانى اللَّه فاکثروا طیب.»
سدیگر بمعنى مدبّر و مصلح و به سمّى الربانى ربانیا لانه یدبر الأمور الّتی الیه قال اللَّه تعالى وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ. چهارم بمعنى مربى یقال ربیته و ربیته بمعنى واحد و گفتهاند اشتقاق ابن از ربّ فلان بالمکان است، یعنى اقام به و ثبت. فسمّى الرّب ربّا لانّه دائم الوجود لم یزل و لا یزال.
و «عالمین» نامى است روحانیان را فریشتگان و آدمیان و پریان پس دیگر جانوران بدین سه ملحقاند که همه مربوباند و اللَّه ربّ ایشان. قول حسن و مجاهد و قتاده آنست که عالمین نامى است همه مخلوقات را. بیان این در آن آیت است که اللَّه گفت «قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا.»
و برین قول اشتقاق عالمین از علامت است یعنى که نشان کردگارى اللَّه در همه پیداست و روشن. اما ابو عبیده و فراء و اخفش گفتند: اشتقاق عالمین از علم است یعنى ایشانند که تمییز و خرد دارند، و هم الملائکة و الجنّ و الانس. سعید جبیر گفت عالمین جنّ است و انس. که مصطفى (ع) مبعوث بایشان بود، و به قال تعالى لیکون للعالمین نذیرا. ابو العالیه گفت: جنّ جداگانه عالمى است و انس عالمى و بیرون ازین هشتده هزار عالم است از فریشتگان بر روى زمین بهر گوشه از گوشهاى زمین، چهار هزار و پانصد. همه آنند که خداى را عزّ و جل مىپرستند و بیگانگى وى اقرار میدهند.
ابى کعب درین بیفزود و گفت: «و من ورائهم ارض بیضاء کالرخام» عرضها مسیرة الشمس، اربعین یوما طولها، لا یعلمه إلّا اللَّه عز و جلّ، مملوّة ملائکة یقال لهم الروحانیّون لهم زجل بالتسبیح و التهلیل، لو کشف عن صوت احدهم لهلک اهل الأرض من هول صوته فهم العالمون.» وهب منبه گفت: هشتده هزار عالم است این دنیا که تو مىبینى، از دور آدم تا منتهاى عالم یکى است از جمله آن. مقاتل حیان گفت: هشتاد هزار عالم است چهل هزار در برّ و چهل هزار در بحر. و روایت کردهاند از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که گفت: هزار امّتاند ششصد در دریا و چهار صد بر خشک زمین عبد اللَّه بن عمر در تفسیر عالمین گفت خلق خدا ده جزءاند نه از ایشان کرّوبیاناند: الذین یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ. و یک جزء از ایشان رسولاناند بر پیغمبران و گماشتگان بر خلق و امر اللَّه. و دیگر گفت و آدمیان ده جزءاند نه از ایشان یأجوج و مأجوجاند و یک جزء دیگران. و آنکه هر فرزندى که از آدمیان در وجود آید نه فرزند از جنّ در وجود آیند. سبحانه ما اعظم شانه و اعلى سلطانه.
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ دو ناماند از رحمت و تأکید را بدو لفظ مختلف بر هم داشت چنانک ندمان و ندیم و لهفان و لهیف و سلمان و سلیم. و مثله قوله تعالى یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ. امیر المؤمنین على (ع) گفت: الرحمن الرحیم ینفى بهما القنوط عن خلقه فله الحمد.»
اگر کسى گوید چون در ابتداء سورة در آیت تسمیت الرحمن الرحیم گفت چه فایده را و چه حکمت را اینجا باز گفت و مکرّر گردانید؟ جواب آنست که در ابتدا بیان قصد تبرّک است، یعنى که ابتدا بذکر اللَّه کنید و بنام وى تبرّک گیرید که وى بر شما مهربان است و بخشاینده، و در بیان مدح و ثنا است بر اللَّه جلّ جلاله و اظهار رأفت و رحمت از پس ترهیب و تهویل که در ذکر عالمین اشارت کرد. و نیز از پیش رفته است که الحمد للَّه یعنى انّما وجب الحمد للَّه لانه الرحمن الرحیم.
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ رسول خدا صلوات اللَّه علیه مالک بالف خوانده است بروایت انس بن مالک و ملک بى الف خوانده بروایت بو هریره مالک بالف قراءة عاصم و کسایى و یعقوب است و بى الف قراءة باقى. مالک از ملک است و ملک از ملک. یقال هذا ملک عظیم الملک و هذا مالک صحیح الملک» و معنى این آیت بر قراءة مالک بر سه وجه است: یکى آنست که یملک فى یوم الدین الاحکام و الجزاء وحده میگوید بروز رستخیز پادشاه اوست، داورى دار، و کار برگزار، و پاداش دهنده، وجه دیگر آنست که یملک یوم الدین بما فیه من القضاء و الحساب. مالک روز رستخیز و هر چه در آن از قضا و حساب اوست همه در تحت ملک و ملک او، همه در توان و فرمان او. وجه سوم آنست که مالک احداث یوم الدین و القادر على تکوینه دون غیره. اللَّه است که بآفرینش روز رستخیز توانا است و پدید کردن آن و قدرت نمودن در آن.
امّا بر قراءة ملک بى الف معنى آنست که هو الملک فی یوم الدّین وحده لا ملک فیه غیره. اما سخن در بیان فرق میان کلمتین آنست که گروهى از علما مالک بالف اختیار کردهاند و گفتند در معنى بلیغتر است و بمدح نزدیکتر. که مالک هر چیز را بر عموم گویند یقال مالک الطیور و الوحوش و الحیوانات و غیرها و ملک بى الف على الخصوص بر مردم استعمال کنند فیقال ملک الناس و نیز مالک آن باشد که ملک دارد و تصرّف ملکى کند و ملک باشد که ملک ندارد اگر چه تصرف کند بامر و نهى چنانک گویند ملک العرب و العجم و الرّوم و گفتند در مالک یک حرف افزونى است و در خبر مىآید که بکلّ حرف عشر حسنات بحکم این خبر خواننده مالک ده نیکى دارد در جریده ثواب که خواننده ملک ندارد. اما بعضى علماى دین و اهل تحصیل قرائت ملک بى الف اختیار کرده و در معنى مدح و ثنا بلیغتر دانستهاند گفتند در ملک تعظیم است که در مالک نیست، و لهذا قال تعالى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ و لمن الملک نگفت که ملک مصدر ملک است و با ملک تعظیم است و با ملک نه. و قال تعالى الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ ملک الناس فتعالى اللَّه الملک الحق و قال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا ملک إلّا اللَّه عزّ و جل.»
قال بعضهم اسم الملک یجمع المالک و الملک و الملیک و على الجملة خداى عز و جل خود را در قرآن ملک گفت و مالک گفت و ملیک گفت و مالک الملک گفت: فالملک هو الّذی یستغنى فى ذاته و صفاته عن کل موجود و یحتاج الیه کلّ موجود. ملک اوست که بذات و صفات از همه موجودات مستغنى است و بى نیاز، و همه موجودات را بوى حاجت است و نیاز. و ملیک مبالغت مالک است چنانک علیم مبالغت عالم است و مالک اوست که قادر است بر ابداع و اختراع، یعنى که از آغاز آفریند بى مثال و کارها نو سازد بى ساز و بى یار.
مالک بحقیقت جز اللَّه نیست که ابداع و اختراع جز در قدرت و توان اللَّه نیست. و مالک الملک هو الذى ینفذ مشیّته فى مملکته کیف شاء و کما شاء ایجادا و اعداما و ابقاء و افناء. مالک الملک اوست که مشیّت او در مملکت او روانست اگر خواهند از نیست هست کند یا هست به نیست برد، یا از عدم بوجود آرد یا وجود با عدم برد.
اگر کسى گوید چون مالک الملک و الملوک در همه احیان و اوقات اوست تخصیص یوم الدین را چه معنى است؟ جواب آنست که از ابن عباس نقل کردند گفت: آن روز کس را از مخلوقات حکم نیست و پادشاهى نیست چنانک ایشان را بود در دنیا از طریق مجاز و دعوى آن روز آن دعوى و آن مجازى هم نیست و بدست کس هیچیز نیست، بل که کارها آن روز همه خدایراست و حکم او راست، چنانک گفت: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» اینست وجه تخصیص، و قومى گفتند اینجا خود تخصیص نیست که مملکت از دو بیرون نیست: دنیا است و عقبى، اما دنیا و هر چه در آنست در تحت این کلمت شود که رب العالمین و عقبى و هر چه در آن در ضمن این شود که ملک یوم الدین چون ازین دو چیزى بسر نیاید تخصیص را چه معنى بود. اما قول ابن عباس و مقاتل و ضحاک و سدى در تفسیر مالک یوم الدین آنست که قاضى یوم الحساب و الجزاء یوفّیهم جزاء اعمالهم کقوله «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» ثم یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و یعذّب من یشاء، الذنب الصغیر، و هو مالک ذلک کلّه فى ارضه و سمائه مجاهد گفت: مالک یوم الخضوع و الاذعان اذعنت الوجوه للحىّ القیّوم. و قیل مالک یوم لا ینفع فیه الّا الدین کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ..
و گفتهاند دین در قرآن بر دوازده وجه است: بمعنى توحید کقوله تعالى إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و بمعنى حساب کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (الى) ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ الى الحساب المستقیم و کقوله «غَیْرَ مَدِینِینَ» اى غیر محاسبین و بمعنى حکم کقوله فی دین الملک اى فى حکمه و بمعنى ملّت کقوله «وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ» و «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» و بمعنى طاعت کقوله وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» و بمعنى جزا کقوله «إِنَّا لَمَدِینُونَ» اى مجزیّون و بمعنى حدّ کقوله «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حدود اللَّه على الزنا و بمعنى شریعت کقوله الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى شرک کقوله لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى دعا کقوله مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و بمعنى عید مشرکان کقوله وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً و بمعنى قهر و غلبه کقوله ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ.
و خداى را عزّ و جل دیّان خوانند بمعنى داور است و شمار خواه و پاداش ده. مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ. اینجا ستایش تمام شد.
آن گه گفت إِیَّاکَ نَعْبُدُ و حقیقت عبادت از روى لغت خضوع است و تذلّل بر اعظام و اجلال معبود، یقال «طریق معبّد» اى مذلّل بالوطى و منه قوله تعالى أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى ذللتهم. و از روى تفسیر عبادت بمعنى توحید است چنانک گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ و بمعنى دعاست چنانک گفت إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی اى عن دعائى، و بمعنى جمله عبادت است بهمه اوقات چنانک گفت ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ. إیاک نعبد تقدیر آن است که قولوا ایاک نعبد. سدى گفت ایاک نعبد، اذ لا ربّ لنا غیرک و لا شریک لک فاذ عرفنا ذلک و آمنا بک فایاک نستعین على ما لا طاقة لنا به و لا حیلة لنا فیه الا بک»: میگوید شما که مؤمنانید از سر خضوع و خشوع و تذلّل و زارى و تضرّع گوئید: خداوندا ترا پرستیم نه کسى دیگر را که خداوند آفریدگار و کردگار و پروردگار بى شریک و انباز به حقیقت تویى نه کسى دیگر. خداوندا اکنون که این بشناختیم و به آن ایمان آوردیم از تو یارى خواهیم بر هر چه ما را در آن توان و حیلت نیست، جز بارادت و تقدیر تو بر آمدن آن نیست.
روى انّ جبرئیل علیه السلام قال للنبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «قل یا محمّد ایّاک نعبد، و ایاک نوحّد، و ایّاک نرجو، و ایّاک نخاف، لا غیرک یا ربنا، و ایاک نستعین على امورنا کلها و على طاعتک.»
و ابو طلحه گفت از رسول خدا شنیدم که میگفت «یا حىّ یا قیوم یا مالک یوم الدین، ایّاک نعبد و ایاک نستعین»
و در خبر است که مصطفى (ع) فرا ابن عباس گفت: «إذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه» اگر کسى گوید حق استعانت تقدم دارد بر عبادت که از معونت اللَّه بعبادت وى رسند نه از عبادت بمعونت رسند، پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت؟ جواب اهل لغت آنست: که و او اقتضاء ترتیب نکند و از روى معنى استعانت در پیش عبادت است. و جواب اهل تحقیق آنست که اللَّه تعالى خلق را در آموخت که چون سؤال کنید نخست حق من فرا پیش دارید، که چون حق من فرا پیش داشتید مستحق اجابت گشتید.
و گفتهاند «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» دلیل است که بنده بى تقدیر و توفیق اللَّه بر هیچ فعل قادر نیست. و بنده را استطاعت قبل الفعل بهیچ حال نیست. و آنچه معتزله گفتند درین باب جز باطل و خلاف ظاهر قرآن نیست، اگر بنده بفعل خود مستقل بودى و برادر آن فعل حاجت باستعانت نبودى، و در ایاک نستعین هیچ فایده و حکمت ظاهر نگشتى. و جلّ کلام الحکیم جلّ جلاله آن یعرى عن فائدة مستجدة و حکمة مستحسنة. از سر سوره تا یوم الدین ثناست، «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» میان بنده و میان خداست، باقى سورة تا آخر دعاست، آن ثنا و این دعا، آن ستایش و این خواهش.
آن گه گفت: «اهْدِنَا» اى قولوا اهدنا، تلقین کرد و فرمود که مرا چنین گوئید: اهدنا، یقال هدیت الرّجل الدّین و هدیته الى الدّین هدایة و هدیت العروس الى زوجها هداء، و اهدیت الهدیّة اهداء، و اهدیت الى البیت هدیا. حقیقت این کلمت از روى لغت بیان و تعریف است و عرب هر چه دلالت و دعوت و ارشاد و بیان و تعریف بود همه «هدى» خواند، و هر چه فرا پیش بود «هادى» خواند. و منه قول النبى (ع) هادیة الشاة ابعدها من الاذى اى رقبتها.
و یقال للعصا هاد لانّها تهدى الانسان متقدّمة. اگر کسى گوید طلب هدایت بعد از یافت هدایت چه معنى دارد؟ و بر چه وجه حمل کنند؟
جواب آنست: که هدایت اینجا بمعنى تثبیت و تقریر است یعنى «ثبّتنا على الهدایة الّتى اهتدینا بها على الاسلام.» میگوید بار خدایا ما را بر اسلام که دادى و ایمان که کرامت کردى پاینده دار، این همچنانست که جایى دیگر گفت یا ایّها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله اى اثبتوا على الایمان و الزموه و لا تفارقوه. جایى دیگر گفت: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» یعنى داوم على الایمان و ثبت. جایى دیگر گفت «إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا» یعنى ثمّ داموا على التقوى و الایمان مرّة بعد اخرى و لزموه و ثبتوا علیه. اینجا همچنانست که ایشان که بحمد و ثناء اللَّه رسیدند، و خداى را عزّ و جلّ عبادت میکنند، و از وى معونت بر اداء طاعة میخواهند میگویند ما را برین هدى پاینده و محکم دار و از ان بمگردان. از اینجا گفت مصطفى (ع) «اللهمّ انى اسألک الهدى و التقى و العفة و الغنى.» و معلومست که وى براه راست بود و در تقوى و عفت بر کمال بود. و قال (ع) لعلیّ «قل اللّهم انّى اسألک الهدى و السّداد.»
و گفتهاند در جواب این مسئله که مؤمنان از اللَّه راه بهشت میخواهند که مقتضى حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند، و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم. و برین تأویل هدایت بمعنى تقدیم است و «صراط مستقیم» طریق بهشت یعنى یستقیم باهله الى الجنة. بو بکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان على مرتضى (ع) که روزى جهودى مرا گفت «در کتاب شما آیتى است بر من مشکل شده اگر کسى آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم». امام گفت «آن چه آیت است؟» گفت اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ نه شما مىگویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نهاید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا مىجوئید؟» امام گفت «قومى از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما ببهشت رفتند و بسعادت ابد رسیدند ما از اللَّه میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید، و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد، تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم.» گفتا آن اشکال وى حل شد و مرد مسلمان گشت.
و هم در جواب مسئله گفتهاند این زیادت و هدایت و ایمان است که مؤمنان از اللَّه میخواهند و اللَّه ایشان را باین زیادت وعده داده و گفته «و الذین اهتدوا زادهم هدى و من یؤمن باللَّه یهد قلبه فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا» و امثال این در قرآن فراوانست. و گفتهاند «صراط مستقیم» شرایع اسلام است و فرایض و سنن دین، و نه هر کس که در دین اسلام آمد بحقایق فرایض و شرایع آن قیام کرد. اللَّه فرمود بندگان خود را که از من خواهید تا شما را باین شرایع راه نمایم، تا بشرط خویش بجاى آرید و به آن رستگار شوید.
بکر بن عبد اللَّه بن مزنى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را بخواب دید و از وى صراط مستقیم پرسید. فقال علیه السّلام «سنّتى و سنّة الخلفاء الرّاشدین من بعدى» و بروایتى دیگر امیر المؤمنین على (ع) از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم پرسید، فقال «کتاب اللَّه عزّ و جلّ»
پس برین موجب صراط مستقیم هم کتاب خداست و هم سنّة مصطفى. ابو العالیة ازینجا گفت: «تعلّموا القرآن فاذا تعلّمتم القرآن فتعلّموا السنّة فانه الصراط المستقیم، و ایّاکم ان تحرفوا الصراط یمینا و شمالا یعنى اصحاب البدع». حسن بصرى گفت «هو طریق الحج» عبید بن عمیر گفت: «هو الجسر المعروف بین الجنة و النّار الذى
وصفه النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال «الصراط کحدّ السیف مزلّة مدحضة ذات حد و کلالیب فالنّاس علیه کالبرق و کالطّیر و کاجود الخیل فناج مسلم و ناج مخدوش و مکدوش فى النّار.»
«صراط» بصاد خالص و سین خالص و باشمام سین و بزاى خالص و باشمام زاى همه قرانست و لغت عرب. یعقوب بسین خالص خواند، و حمزه باشمام زاى و باقى بصاد خالص، و قرءات معروف همین اند، و اصل سین است که استراط گذر کردن است و مسترط و سراط راه گذر و المستقیم هو الصّواب من کل قول و فعل و الطّریق المستقیم هو القائم الذى لا عوج فیه و لا یعوج بصاحبه حتّى یهجم به على اللَّه فیدخله جنّته.
آن گه تفسیر کرد و بدل نهاد گفت: صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ و هم الّذین انعم اللَّه علیهم بالتوفیق و الرّعایة و التّوحید و الهدایة من النبیّین و الصدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. چون راه بشناخت حق بسیار بود بیان کرد که مؤمنان کدام راه میجویند راه نواختگان از پیغامبران و صدّیقان و شهیدان همانست که اللَّه مصطفى و مؤمنان را فرمود جاى دیگر که «فبهدیهم اقتده» حسن گفت «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى ابا بکر و عمر یؤیّده
قوله علیه السّلام اقتدوا بالذین من بعدى ابى بکر و عمر.
ابن عباس گفت هم قوم موسى و عیسى قبل آن یغیّروا نعم اللَّه علیهم. شهر بن حوشب گفت «هم اصحاب رسول اللَّه و اهل بیته» و معناه «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» بمتابعة سنة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و قیل بالشکر على السّراء، و الصبر على الضّراء، و الثبات على الایمان، و الاستقامة و اتمام هذه النعمة، فکم من منعم علیه مسلوب. اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را درین آیت سخنى نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که بر شمردیم در آن بیاید: گفتند این صراط مستقیم که مؤمنان خواستند از دو وجه صورت بندد یکى آنک راههاى ضلالت بسیار اندو راه راست درست با ضافت بآن راهها یکى است. مؤمنان از یک راه راست میخواهند همان یک راه است که اللَّه جاى دیگر مؤمنان را با آن خواند و گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ و مصطفى (ع) آن را بیان کرد و گفت «ضرب اللَّه مثلا صراطا مستقیما و على جنبى الصراط ستور مرخاة و على رأس الصراط داع یقول ادخلوا الصراط و لا تعوجوا ثم قال الصراط الاسلام و الستور المرخاة محارم اللَّه و ذلک الداعى القرآن.»
مفسّران ازینجا تفسیر صراط مستقیم کردند: یکى گفت قرآن است یکى گفت اسلام است یکى گفت سنّة و جماعة است. وجه دیگر آنست که راههاى بخدا بسیارند بعضى راستتر و نزدیکتر و بعضى دورتر، از اینجاست که قومى مؤمنان پیشتر به بهشت شوند، و قومى بسالها ازیشان دیرتر شوند، چنانک در خبر است. و همچنین راه سابقان خلافى نیست که بحق نزدیکتر است از راه مقتصدان و راه مقتصدان نزدیکتر از راه ظالمان هر چند که هر سه قوم رستگارند بحکم خبر اما راه ایشان بر تفاوت است، مؤمنان از خدا آن را میخواهند که راستتر است و بخداى نزدیکتر و آن راه انبیا و صدیقان و شهیدان است چنان که بعضى مفسران تفسیر کردهاند.
و در «علیهم» سه قراءة مشهورست بصرى و نافع و عاصم بکسرها و ضمّ میم. در درج موصول بواو و در وقف بسکون میم. و «على» در لغت عرب چند معنى دارد: در وى معنى الزام است چنانک گویند لى علیک کذا اى وجب علیک و لزمک و معنى تمکن چنان که گویند: فلان على رأس امره، و معنى فى کقوله تعالى عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ و بمعنى عند کقوله «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ» و بمعین من کقوله «إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ».
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ غیر تفسیر الّذین است یعنى آن نواختگان که جز از مغضوب علیهماند، و جز از ضالین. سهل تسترى گفت: «و غیر المغضوب علیهم بالبدعة، و لا الضّالین غیر السنّة» نه راه مبتدعان که خشم است از تو بر ایشان بآوردن بدعت و گم شدن از راه سنّت. تفسیر مصطفى بروایت عدى حاتم آنست که المغضوب علیهم جهودان اند، و لا الضّالین ترسایان. و هر چند که اللَّه بر فراوان کس بخشم است اما بر جهودان دو خشم است و بر دیگران یکى که گفت: «فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ» یکى خشم وریشان از بهر تکذیب ایشان عیسى را و دیگر خشم بتکذیب ایشان محمّد را از بهر این بود که المغضوب علیهم جهودان نهاد خاصّة.
و این که «ضالّین» ترسایان نهاد از آن بود که همه بى راهان بیک ضلالت موصوفاند و ایشان بدو ضلالت که گفت «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ» پیشین ضلوا گم گشتن ایشان است در افراط در کار عیسى، و دیگر تفریط ایشان بجحود بمحمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. قال الحسین بن الفضل «کل مغضوب علیه بکفر او شرک فهو داخل فى هذه الآیة.» و فى بعض الکتب یقول اللَّه عزّ و جل «قد اعطیتکم ما سألتمونى، و انقذتکم من ضلالة الیهود و النصارى، و صرفت عنکم سخطى و غضبى، و اعطیتکم الاستغفار، فلن امنعکم المغفرة، فابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.»
پس از خواندن سورة الحمد سنت را و اتباع مصطفى را گوید بآواز بلند «آمین» که مصطفى ع چنین کردى و گفت: «لقننى جبرئیل آمین عند فراغى من قراءة فاتحة الکتاب».
و آمین و امین ممدود و مقصور هر دو رواست: مقصور مستقیم تراست، و ممدود مشهورتر است. ابن عباس گفت از مصطفى پرسیدم معنى آمین فقال «معناه افعل» قتاده گفت: معناه کذلک یکون. و قیل معناه اللهم اسمع و استجب. و این کلمه سه معنى راست: یکى ختم دعا را، و دیگر ابتهال و تضرع فرادعا پیوستن، سدیگر استدراک است فرا دعا که آن کس که بر دعاء دیگر کس آمین گوید در هر چه دعا کننده خواست انباز است. و گفتهاند چنانک در وضع لغت صه اسمى است اسکت را و مه اسمى است اکفف را آمین اسمى است استجب را، یعنى استجب یا ربنا. الاصل فیه السکون لانّه مبنى، فحرّک لالتقاء السّاکنین و على الفتح لانّه اخفّ الحرکات، و مثله این و کیف و لیت. و گفتهاند این نامى است از نامهاى اللَّه که دعا کننده بخاتمت دعا او را نام برد. و اصل آن یا آمین است پس کثرت استعمال را حرف ندا بیوکندند. و این نام بردن اللَّه در آخر دعا همچنانست که جاى دیگر گفت. «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا.» ابتداء دعا بنام اللَّه و ختم بنام اللَّه. و همچنانک از ابراهیم حکایت کرد: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ.» ربّنا دعائى است ابتدا بنام اللَّه و انتها و ختم بنام اللَّه. و از حمله عرش حکایت کرد «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا». و گفتهاند: آمین پیوند دعا است و اصل آن عبرى است موسى ع دعا میکرد و میگفت «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ» و هارون میگفت: «آمین رب العالمین». هر دو را دعا نام کرد، و گفت: اجیبت دعوتکما فاستقیما.
و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که چون امام فاتحة الکتاب تمام کند و در نماز شما گوئید آمین که فرشتگان همچنین میگویند، و هر که برابر افتد آمین وى با آمین گفتن فرشتگان گذشته گناه وى بیامرزند. و هم خبر است که «ما حسدکم الیهود على شیء ما حسدوکم على آمین و تسلیم بعضکم على بعض»
على ع گفت «آمین خاتم رب العالمین یختم به دعاء عبده المؤمن»
و قیل «یختم به براءة اهل الجنة من النار» گفت آمین مهر خداوند جهانیانست دعاء بنده مؤمن را با آن مهر نهد و بهشتیان را از آتش برات نویسد و بآن مهر نهد. عبد الرحمن بن زید گفت: «کنز من کنوز العرش لا یعلم تأویله الّا اللَّه» وهب منبه گفت آمین چهار حرف است رب العزة هر حرفى را فرشته آفریده تا میگوید «اللّهم اغفر لمن قال آمین». و گفتهاند آمین دلیل است بر فضل و شرف سورة الحمد بر همه سورتها که در هیچ سورة این نیست و در خبر است که «اختموا الدعاء بآمین فان اللَّه عزّ و جل یستجیبه لکم.»
فصل فى بیان فضیلة سورة الفاتحه
روى حفص بن عاصم عن ابى سعید بن المعلى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کان فى المسجد و انا اصلّى، قال فدعانى. قال فصلیت ثم جئت فقال ما منعک ان تجیبنى حین دعوتک، اما سمعت اللَّه یقول یا ایّها الّذین امنوا استجیبوا اللَّه و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم، لأعلمنّک اعظم سورة من القرآن قبل ان اخرج من المسجد. قال فمشیت معه فلمّا بلغنا قریبا من الباب ذکرته، قلت یا رسول اللَّه انک قلت کذا و کذا. فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الحمد للَّه رب العالمین هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیته – و روى انه قال و الذى نفسى بیده ما انزل اللَّه فى التوریة و لا فى الانجیل و لا فى الزبور و لا فى القرآن مثلها و انها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت. و روى انه قال ام القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا امّ القرآن اعظم عند اللَّه ممّا دون العرش ایّما مسلم قرأ فاتحة الکتاب فکانما قرأ ثلثى القرآن. و کانما تصدّق على کل مؤمن و مؤمنة: ابو سعید خدرى گفت: جماعتى یاران با یکدیگر بودیم بقبیله از قبایل عرب بگذشتیم ما را میزبانى نکردند و مراعاتى و مواساتى نفرمودند. تقدیر الهى چنان بود که سیّد قبیله را آن روز مار گزید. قوم وى آمدند و گفتند اگر در میان شما افسونگرى هست تا بیاید و سیّد ما را افسون کند مگر شفا پدید آید. یاران گفتند نیائیم که شما ما را میزبانى نکردید مگر که جعل سازید و ما را در آن مزد دهید. گفت گله گوسفند جعل ما ساختند آن گه یکى از ما رفت و بروى سوره فاتحة الکتاب خواند و دست بوى فرود آورد اللَّه تعالى ببرکت سورة الحمد آن مرد را شفا داد، پس آن گوسپندان بایشان فرستادند. یاران گفتند تا از رسول خدا نپرسیم نپذیریم. آمدند بحضرت نبوت و قصه باز گفتند رسول خدا بخندید، آن گه گفت آن مرد را که سورة فاتحة الکتاب خوانده بود: «و ما یدریک انها رقیة»
تو چه دانستى که آن رقیه است و شفاء دردها پس گفت خذوها و اضربوا لى فیها بسهم
روید و آن گوسپندان بستانید و مرا نیز از آن نصیب دهید.
و گفتهاند قیصر ملک روم نامه نبشت بعمر خطاب در روزگار خلافت وى و گفت مادر کتاب خویش میخوانیم که در کتاب شما سورتى است که در آن سورة خا و ثا و ظا و شین و زا و جیم و فانیست، و هر کس که آن سورة بر خواند اللَّه تعالى وى را بیامرزد، عمر خطاب صحابه را جمع کرد و بحث کردند و همه متفق شدند که آن سوره فاتحه الکتاب است.
گویند که قیصر آن گه در سرّ مسلمان شد و از اسلام خویش عمر را خبر کرد.
و در خبرست که شب معراج مصطفى را گفتند «یا احمد اخطب الانبیاء بلغتک هذه اللّتى فضّلتها على اللّغات، و اقرأ علیهم امّ القرآن، و خواتیم البقرة الّتى اعطیتک و هما کنزان من کنوز عرشى لم یسبقک الیهما احد من النبیّین الّا آدم و ابراهیم.»
گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبى کن بلغت خویش یعنى بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة، این دو کنز است که ترا دادم از کنزهاى عرش خویش، پیش از تو کس را ندادهام مگر آدم را و ابراهیم را.
وهب منبه گفت: «مردى کنیز کى اعجمى خرید بامدادى ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت «یا مولاى علّمنى امّ القرآن» خواجه گفت اى کنیزک چه افتاد که شب اعجمى خفتى و بامداد فصیح برخاستى؟ کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهى باریک همچون شراک نعلین سوى بهشت داشت، موسى ع را دیدم که در آن راه مىشد و جهودان بر اثر وى میرفتند موسى روى سوى ایشان کرد و گفت «سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهوّدوا» این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند، و موسى تنها رفت و در بهشت شد. آن گه عیسى را دیدم که در آن راه مىشد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وى میرفتند. عیسى باز نگرست و ایشان را گفت «سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصّروا» این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسى تنها رفت تا در بهشت شد. از آن پس مصطفى را دیدم که مىآمد و امّت وى را دیدم بر اثر وى، و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بایشان نگرست گفت «أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون» آن گه مصطفى رفت و امت وى با وى همه در بهشت شدند، من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت، فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه؟ خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید؟
ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند، من ماندم که این سورة ندانستم. مرا گفتند چرا نیاموزى سوره ام القرآن تا در بهشت شوى؟ فعلّمنى یا مولاى ام القرآن.»
اما سخن در بیان نزول این سورة: علما در آن مختلفاند قول بو هریره و مجاهد و حسن آنست که بمدینه فرو آمد، یدلّ علیه ما روى فى بعض الآثار «انّ ابلیس رنّ اربع رنّات، او قال اربع مرات حین لعن و حین اخرج من ملکوت السماء و حین بعث محمّد ص و بعث على فترة من الرسل، و حین انزلت فاتحة الکتاب، و انزلت بالمدینة.»
و قول على ع و ابن عباس و جماعتى آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحى. اما قتادة بن دعامه و جمعى از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکى است و هم مدنى در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد، و در ابتداء هجرت مصطفى بمدینه فرو آمد، تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سورهها. و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول على و ابن عباس دلالت میکند و ذلک أن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لخدیجة «اذا خلوت وحدى سمعت نداء و قد و اللَّه خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ اللَّه ما کان اللَّه لیفعل بک ذلک، فو اللَّه انک لتؤدّى الامانة و تصل الرحم... الحدیث بطوله.
رسول خدا گفت با خدیجه: من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنى در غار حرا آوازى میشنوم که از آن مىبترسم، خدیجه گفت معاذ اللَّه که ترا کارى پیش آید یا اللَّه با تو کارى کند که از آن اندوهگن شوى از آنک تو امانت گزارى، و رحم پیوندى، راست سخن، راست رو، مهمان دار، درویش نواز. آن گه بو بکر صدیق درآمد، خدیجه بو بکر را با وى بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزى بن قصى، و هو ابن عمّ خدیجه، تا قصه خویش با وى بگوید. رفت و با وى گفت که «در خلوت آوازى میشنوم که یا محمّد یا محمّد و مرا از آن ترسى و هراسى در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جاى نمانم.» ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوى دار و هو برجاى مىباش تا با تو چه گویند. رسول خدا بخلوت باز رفت جبرئیل آمد و او را برخواند آن گه وى را تلقین کرد که قل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. تا آخر سورة. آن گه گفت «قل لا اله الا اللَّه» پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت. ورقه چون این قصّه بشنید گفت «ابشر ثم ابشر» بشارتت بادا یا محمّد که این نشان نبوّت است، آن نبوّت که موسى کلیم و عیسى مریم را دادند، یا محمّد ترا کارى عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند، اما قوم تو ترا برانند و برنجانند، اى کاشک مرا تا آن روز زندگى بودى و ترا دریافتمى در آن حال، تا با تو دست یکى داشتمى و نصرت کردمى.» پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وى در نیافت. رسول خدا گفت «او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانّه آمن بى و صدّقنى.»