شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۴ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة )
116

۴ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً» ابراهیم (ع) درین آیت از حق دو چیز خواست: یکى امن مکّه از استیلاء دشمن، دیگر امن دل از غلبه سلطان هوا، گفت بار خدایا این شهر مکه را حرمى گردان ایمن که هیچ جبّارى را بر آن دست نبود و هیچ کس را درو ترس نبود، رب العالمین دعاء وى اجابت کرد و آن را حرمى ساخت مبارک و جاى امن، چنانک گفت: «مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً» هرگز هیچ جبّارى را در آن دست نه و هر کس که شود در آن حرم از آدمى و غیر آدمى، از صید وحشى و مرغ هوایى او را بیم نه. و امن دل که خواست از روى اشارت آنست که گفت: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، هر چه ترا از حق باز دارد آن صنم تو است و هر چه دلت بدان گراید و نگرد جز از حق آن هواء تو است، و ربّ العزّه میگوید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ».
یکى را مالى و تجارتى در پیش، یکى را زن و فرزند در پیش، یکى را جاه و حشمت در پیش، یکى در بند حرمت پارسایى و خویشتن دارى بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته، یکى طاعت و عبادت قبله خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وى گشته، و ربّ العالمین مى‏گوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اى شما که مؤمنانید، اگر مى‏خواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطعیت ایمن دارم، یکبارگى روى بما نهید و از همه بر گردید، یک بار با راه خود مى‏خواند بزبان صنایع تحقیق آشنایى را، یک بار با خود مى‏خواند بزبان کشف تأکید دوستى را، مى‏گوید: یکبارگى با وى پردازید از خود شناخت حقّ وى را، چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منّت وى را، باز رهید از هستى خود چشیدن دوستى وى را، این بود که ابراهیم مى‏خواست بآنچ گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ».
جعفر صادق (ع) در تفسیر این آیت گفت: لا تردنى الى مشاهدة الخلّة و لا ترد اولادى الى مشاهدة النبوة
بار خدایا مرا خلّت دادى، دیده من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم. و فرزندان مرا نبوت دادى، ایشان را بسته فعل خود و دیدن خود مگردان. ابن عطاء گفت ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناز ساز، ابراهیم آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد، آن گه گفت: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم، عتاب آمد از حق که: امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیى ان تمنّ و تقول تقبل منّا فنسیت منّتى علیک و ذکرت فعلک و منّتک، از ابراهیم ملاحظه‏اى رفت بآن کرده خویش تا مى‏گفت: «تَقَبَّلْ مِنَّا» فرمان آمد که اى ابراهیم فعل خود و منّت خود مى بینى در آنچ کردى و نمى‏دانى که آن توفیق ما بود و منّت ما بود و تخصیص ما بود، ابراهیم (ع) از سیاست این عتاب دعا کرد، گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلّت ما و نبوت فرزندان صنم است که راه بر ما مى‏زند، بلطف خود این صنم از راه ما بردار و هستى ما از پیش بردار و هم چنان منّت خود بر ما مى‏دار. و گفته‏اند ابراهیم رونده‏اى بکمال بود، امّا از حدّ تلوین بهیئة تمکین هنوز نرسیده بود، میان لطف حقّ و فقر نفس خود مانده بود، چون با لطف حقّ نگرستى میدان فضل فراخ دیدى، بزبان بسط در حالت انس گفتى: «وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ»، باز بفقر نفس خود نگرستى عرصه‏اى تنگ دیدى و عقبه‏اى خطرناک، بزبان قبض در حالت خوف گفتى: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، اینست قاعده خوف و رجا اهل‏ شریعت را و قبض و بسط اهل حقیقت را.
«رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» عالمیان را باین آیت طریق توکل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظلّ عنایت حق داشتن اولیتر از ظل نعمت وى بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست.
حکایت کنند از سلطان محمود که وقتى لشگریان خود را مى‏نواخت و هر کسى را خلعتى همى‏داد و مقصود وى همه آن بود که تا ایاز خاص آرزویى کند و خلعتى خواهد، ایاز هم چنان کمر بسته و بخدمت بحرمت ایستاده و زبان معارضه بریده و همّت از آن اجناس اموال پرداخته «۱»، محمود گفت: اى غلام ازین مال و نعمت ترا خود آرزویى نبود؟ ایاز خدمت کرد و تواضع نمود گفت: چون تو هستى همه جهان آن منست. شب معراج هر چه خزاین نعمت بود فرا پیش مصطفى (ص) نهادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را درها باز نهادند که تا سیّد از آن چیزى خواهد و آرزویى کند، سیّد (ص) بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست، از جناب کرم ندا آمد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏».
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
... «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» قال ابن عطاء: من انقطع عن الخلق بالکلّیة صرف اللَّه الیه وجوه الخلق و جعل مودّته فى صدورهم و محبّته فى قلوبهم.
و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لمّا انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ». هر که یکبارگى با خدمت حق پردازد، عالمیان دل با محبّت وى پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این دوستى اوّل از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند، یک ذرّه جمال محبّت ازلى در دیده موسى کلیم (ع) نهادند که: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذرّه همى‏فشاند، شب تا روز جز این کار نداشتى که بدست خویش گهواره موسى مى‏جنبانیدى.
و در خبر مى‏آید که هر آن بنده‏اى که سحرگاه بر خیزد و طهارتى بیارد و دو رکعت نماز کند، جبّار عالم محبّت وى بآب افکند و با چشمه‏هاى دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره مى‏خورد، دوستى آن بنده بحکم عنایت و محبّت ازلى در دل وى پیدا مى‏شود.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» قال احمد بن خضرویه: لو اذن لى فى الشّفاعة ما بدأت الّا بظالمى، و لا اغتنم سفرا الّا یکون فیه معى من یوذینى و یظلمنى شوقا منّى لتعرفه اللَّه للمظلومین. یقول تعالى: «لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد، از آن ناله و سوز وى زلزله در طبقات آسمان افتد و مقرّبان در غلغل آیند، و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوى هوا بر شود و تا بحضرت عزّت ذو الجلال هیچیز آن را حجاب نکند و ربّ العالمین گوید: و عزّتى لانصرنّک و لو بعد حین.
مصطفى (ص) گفت: «ایاک و دعوة المظلوم و لو کان کافرا فانه لیس لها دون اللَّه حجاب»
دعاء مظلوم کافر را چنین مى‏گوید، دعاء مظلوم مسلمان متعبد خود چون بود؟!.
یکى از بزرگان دین حکایت کند که مردى را دیدم در طواف مى‏گفت: من رآنى فلا یظلم احدا، هر که مرا بیند و حال من باز داند تا بر کس ظلم نکند و ستمکار نبود، گفتم اى جوانمرد در چنین جایگه مثل این سخن نگویند که ذکر و ثنا و دعا گویند، گفت اگر قصّه و سر گذشت خود با تو بگویم مرا معذور دارى: مردى بودم از متنعمان بصره، روزگار بغفلت و بیهوده بسر آورده و نفس خود بر پى هوا و شهوت داشته، ناکردنى در شرع مى‏کردم و کردنى فرو مى‏گذاشتم، بجهل و ظلم سر در نهاده و از بطش و قهر حق ناآگاه بوده، تا روزى بر کنار شط بر صیادى رسیدم که ماهیى بزرگ صید کرده بود، آن ماهى بقهر و ظلم از وى بستدم و از سوز دل و دعاى وى نیندیشیدم، چون بخانه باز آمدم آن ماهى بریان کردم و خوردم، ناگاه کف دست من سیاه شد، طبیب را خواندم تا معالجت کند، طبیب گفت اگر این کف دست از خود جدا نکنى سرایت کند و هلاک تن تو در آن بود، کف از خود جدا کردم بالاى کف تا بباز و سیاه شد، آن نیز از خود جدا کردم هنوز مى‏افزود، آخر از سر آن درد و رنج در خواب شدم، گوینده‏اى بانگ بر من زد که: الحق الصیّاد و الّا هلک بدنک کلّه، گفت از خواب در آمدم، مرا در محفّه‏اى نشاندند و بکنار شط بردند همانجاى که صیّاد را دیده بودم، بپاى وى در افتادم و عذر همى‏خواستم، صیاد چون مرا چنان دید گفت: بردارید او را که این نه کرده منست و نه گشایش این بند بدست منست، مرا برداشتند و بمحلّتى دیگر بردند، عریشى را دیدم از چوب و برگ خرما فراهم نهاده و در درون آن دخترکى بود بحدّ پانزده ساله در نماز ایستاده، چون مرا بدید نماز خود کوتاه کرد تا سلام باز داد، آن گه گفت: یا ابه مالک، أ لک حاجة؟ اى پدر ترا چه بوده و چه رسیده؟ پدر قصّه من با وى بگفت که این آن مرد است که دى بر ما ستم کرد و اکنون مى‏بینى حال وى و رنج تن وى، آن دخترک روى سوى آسمان کرد و گفت: یا مولاى ما عرفتک عجولا فکیف عجلت علیه بجاهى علیک الّا رددت علیه ذراعه، فما استتمت کلامها حتّى ردّ اللَّه جلّ جلاله علىّ ذراعى.
«هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ» این آیت از جوامع قرآنست که مصطفى (ص) گفته: «اوتیت جوامع الکلم» و در قرآن ازین نمط بسیارست، هر آیتى از آن بجاى کتابى است که اگر از آسمان بر این امّت جز از آن نیامدى ایشان را در آن غناء وافى بودى و در دین ایشان را تمام بودى، نبینى درین یک آیت که چون جمع کرد در آن همه انواع علوم و ارکان دین و وجوه شریعت و انواع حکمت و ابواب حقیقت، هم قرآن را مدحست و هم شریعت را، هم وعظ را پیغامست و هم تهنیت را، هم رحمت را بسط است و هم حجّت را، اوّل چه گفت: «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ»، این ستایش قرآنست و تصدیق قصّه آن و برداشت قدر آن و تعظیم منّت بدان و جهانیان را تهنیت بدان و باز نمودنست که از مردم در آن چیز نیست، آفریده و کرده نیست، بلکه بلاغست رسیده بمردمان، کلامى پاک و پیغامى درست از خداى جهان، «وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ» درین کلمت باز الزام حجّتست بر دشمنان و بناء همه تهدید هاست که در قرآن و همه حدّها که در گردن سلطان و همه نهى منکرها که واجبست بر مؤمنان، «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» این باز دلیلست که ایمان سمعى است که توحید در بلاغ بست سمعى است، پیغام شنیدنى است. اهل سنّت ازینجا گفتند دین ما مسموع است نه معقول، که ایمان را مسموع مایه است و عقل آن را پیرایه است. دیگر هر آیت که در قرآنست که در آن ذکر نامى است از نامهاى اللَّه یا صفتى از صفتهاى وى یا اشارتى فرا ذات وى یا کلمه‏اى از مدح وى و هر چه در عالم پیداست از آیات و رایات قدرت وى، صنایع و عجایب فطرت وى آن همه در تحت این شود که: «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» پس این کلمه خزینه ایست علم توحید را و قاعده ایست اصول دین را، آن گه گفت: «وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» تا پند گیرند عاقلان و یادگار ستانند زیرک دلان که زیرکان و هشیاران را بنزدیک اللَّه مقدارست و نازیرک بر آفریدگار خوارست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ». از اللَّه او پند پذیرد که دل با وى دارد، از اللَّه او شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، با اللَّه او گراید که حاجت خود بوى داند، بر اللَّه مهر او نهد که وى را شناسد و نظر وى پیش چشم خویش دارد.