121
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اللَّه نام خداوندى که نامور است بیش از نام بران و راست نام ترست از همه ناموران، کردگار جهان و جهانیان و خداوند همگان، رحمن است دارنده آفریدگان: دشمنان و دوستان و فراخ بخشایش در دو جهان، رحیم است مهر نماى و دل گشاى، دوستان را راه نماى و سر آراى عارفان، نکو نام و رهىدار کریم و مهربان، در گفت شیرین و در علم پاک، در صنع زیبا و در فضل بیکران.
پیر طریقت گفته در مناجات خویش: اى بوده و هست و بودنى، گفتت شنیدنى، مهرت پیوستنى و خود دیدنى، اى نور دیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم شانى و همیشه مهربان، نه ثناى ترا زبان، نه دریافت ترا درمان، اى هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان، و از ابر جود قطرهاى چند بر ما باران.
قوله: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ» خداوند هفت آسمان و هفت زمین جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه و تعالت صفاته، در صدر این سورت بر خود ثنا کرد آن گه کرامت مصطفى (ص) جلوه کرد و شرف وى بر خلق پیدا کرد، اوّل خود را به بى عیبى گواهى داد و بپاکى یاد کرد، خود را خود ستود و کمال قدرت خود با خلق نمود، حوالت معراج رسول (ص) با فعل خود کرد نه با فعل رسول تا مؤمن را شبهت نیفتد و بر منکر حجّت بود، داند که عجائب قدرت را نهایت نیست و از کمال قدرت آن قادر این حال بدیع نیست.
دیگر معنى آنست که تا کرامت مصطفى (ص) و شرف وى بر خلق عالم جلوه کند و تا عالمیان بدانند که مقام وى مقام ربودگانست بر بساط صحبت نه مقام روندگان در منزل خدمت، ربوده در کشش حقّ است و رونده در روش خویش، او که در کشش حقّ است در منزل راز و نازست و سزاى اکرام و اعزاز است، و او که در روش خویش است بر درگاه خدمت بار همىخواند و همىجوید تا خود را منزلتى پدید کند، آن مقام مصطفى (ص) است حبیب حق و این مقام موسى است کلیم حق، نبینى که موسى را گفت: «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» و مصطفى را گفت: «أَسْرى بِعَبْدِهِ» موسى آینده است بخویشتن رونده، محمّد برده است از خود ربوده: لیس من یمشى برجله کمن یمشى الیه، لیس من نوجى بسرّ کمن نودى علیه، او که رونده باشد در غیبت بعد پس از فصل وصل یابد، باز آن کس که برده بود بدایتش رفعت وصل بود، خاتمتش خلعت فضل بود، آن گه گفت: «بِعَبْدِهِ لَیْلًا» بنده خود را که بحضرت راز و ناز برد بشب برد، زیرا که شب برد، زیرا که شب موسم عارفانست و وقت خلوت دوستانست، آرام گاه مشتاقانست، هنگام نواخت بندگانست، چون شب در آمد، دوستان را وقت خلوت آمد، رقیبان در خواب و دشمنان دور، خانه خالى و دوست منتظر:
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
در اخبار داود است که: یا داود کذب من ادّعى محبّتى اذا جنّه اللّیل نام عنّى، یا محمّد در راه ما هر که رنجى کشد از پس آن گنجى بیند، ترا فرمودیم که: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ» بشب خیز و نماز کن، هم ما فرمودیم که بشب خیز و بیا و با ما راز کن، تا بدانى که ما رنج کس ضایع نکنیم و هر کس را بسزاى خود رسانیم.
لطیفهاى دیگر گفتهاند که ربّ العالمین مصطفى (ص) را فعلى اثبات کرد لایق عبودیّت او، و خود را فعلى گفت سزاى ربوبیّت خویش، فعل مصطفى عروج است: «أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»، فعل اللَّه تعالى نزول است: ینزل کلّ لیلة الى السّماء الدّنیا، عروج محمّد سزاى بشریّت او و نزول اللَّه سزاى الهیّت او، لایق ذات و صفات او، آن گه نزول خود را هنگام آن شب ساخت، عروج محمّد را هم بشب خواست از بهر آنک محمّد را حبیب خواند و معنى محبّت جز موافقت نیست، «مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» بردند او را از مسجد حرام بمسجد اقصى و از مسجد اقصى بسدره منتهى و منزل اعلى تا احوال و اهوال قیامت معاینه بیند و قواعد شفاعت ممهّد گرداند، فردا که رستاخیز بپاى شود و سیاست و عظمت جبّارى در خلق پیچد، از بیم و فزع قیامت و هو و سیاست در گاه عزّت خلایق همه در خود افتاده متحیّر بمانده رعب زده و فزع چشیده که آن بینند که هرگز ندیده باشند و از شغل و کار خود با کار کس نپردازند، همه گویند: نفسى نفسى، و مصطفى (ص) که ملکوت دیده و آیات کبرى و عجائب غیب بوى نموده نترسد و هیبت و سیاست آن روز در وى اثر نکند و دل خود با شفاعت امّت دهد، همىگوید: امّتى امّتى، و اگر این حال را مثالى خواهى در کار موسى (ع) تأمّل کن، چون تقدیر اللَّه چنان بود که موسى و لشکر دشمن روزى بهم آیند و ساحران سحر عظیم آرند و عصاى موسى مار گردد تا آن سحر فرو برد، پیش از آن روز در حضرت مناجات ربّ العالمین با وى گفت: «أَلْقِ عَصاکَ» یا موسى عصا بیفکن، موسى عصا بیفکند مار گشت، موسى از آن بترسید! ربّ العزّه گفت: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى برگیر و مترس، لا جرم آن روز که برابر فرعون بود و عصا مار گشت همه بترسیدند که ندیده بودند و موسى به نترسید که یک بار دیده بود، و یقال ارسله الحقّ سبحانه لیتعلّم اهل الارض منه العبادة ثمّ رقاه الى السّماء لتتعلّم الملائکة منه آداب العبادة. قال اللَّه تعالى: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» ما التفت یمینا و لا شمالا ما طمع فى مقام و لا فى اکرام تحرّر عن کلّ ارب و طرب.
لطیفهاى عجب شنو! آدم را گفتند «فَاهْبِطْ» مصطفى (ص) را گفتند: «اصعد» اى آدم بزمین فرو رو تا عالم خاک به هیئت جلال سلطنت تو قرار گیرد، اى محمّد تو بآسمان بر آى تا ذروه افلاک بجمال مشاهده تو آراسته شود، اى محمّد سرّ ما در آن که پدرت را آدم گفتیم: «فَاهْبِطْ» این بود که ترا گوئیم: «اصعد»، بر مرکب همّت نشین و تارک افلاک را اخمص قدم مبارک خود گردان، از جسمانى و روحانى سفر کن آن گه بما نظر کن، هدیه پاک: التّحیّات المبارکات الصّلوات الطیّبات للَّه، بحضرت آر. قدح مالامال: السّلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه که بر دست ساقى عهد فرستاده شد بانامل قبول بگیر و بکش، جرعهاى کریم وار بر ارض دلهاى امّت ریز که کریمان چنین گفتهاند:
شربنا و اهرقنا على الارض قسطها
و للارض من کأس الکرام نصیب
هر کسى را جام او با جان او هم سان کنید
هر کسى را نقل او با عقل او هم بر نهید
قال جعفر الصّادق (ع): لمّا قرّب الحبیب غایة التقریب نالته غایة الهیبة فالطفه ربّه غایة اللّطف لانّه لا تحمل غایة الهیبة الّا بغایة اللّطف
جعفر صادق (ع) گفت: شب معراج که سید (ص) بحضرت رسید غایت قربت یافت و از غایت قربت غایت هیبت دید، تا ربّ العزّه تدارک دل وى کرد بغایت لطف و کرامت بى نهایت او را بخود نزدیک کرد، الطاف کرم گرد وى در آمد، بمنزل: «ثُمَّ دَنا» رسیده، خلوت: «أَوْ أَدْنى» یافته، راز شنیده، شراب چشیده، دیدار حق دیده، از هر دو کون رمیده، و با دوست بیارمیده، رفت آنچ رفت و شنید آنچ شنید و دید آنچ دید و کس را از آن اسرار خبرته، عقول و اوهام از دریافت آن معزول کرده، رازى در پرده غیرت رفته، بى زحمت اغیار بسمع نبوّت رسانیده، نور فى نور و سرور فى سرور و حبور فى حبور اخبرنا بالقصّة اکراما و اخفى الاسرار اعظاما.
رازیست مرا با شب و رازیست عجب
شب داند و من دانم، من دانم و شب