95
۲۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ... الآیة... چون خلیل در روش آمد از حضرت عزت فرمان آمد که یا ابراهیم هر که ما را خواهد جمله باید که ما را بود، تا شطبه از مرادات بشرى و معارضات نفسى با تو مانده است از رنج کوشش بآسایش کشش نرسى، المکاتب عبد ما بقى علیه درهم:
ما را خواهى مراد ما باید خواست
یکباره ز پیش خویش بر باید خاست
خلیل گفت خداوندا ابراهیم را نه تدبیر مانده است نه اختیار، اینک آمدم بقدم افتقار، بر حالت انکسار، تا چى فرمایى! أَسْلَمْتُ خود را بیوکندم و کار خود بتو سپردم، و بهمگى بتو باز گشتم. فرمان در آمد که یا ابرهیم دعوایى بس شگرف است، و هر دعوى را معنى باید و هر حقى را حقیقتى باید، اکنون امتحان را پاى دار! او را امتحان کردند بغیر خویش و جزء خویش و کل خویش: امتحان بغیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفتهاند هفتصد هزار سر گوسپند داشت بهفت هزار گله با هر گله سگى که قلادههاى زرین در گردن داشت، او را فرمودند که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن خلیل همه را در باخت، و هیچیز خود را نگذاشت. در آثار بیارند که فریشتگان گفتند بار خدایا! تا این ندا در عالم ملکوت داده که وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا جانهاى ما در غرقاب است و زهرههاى ما آب گشت. ازین تخصیص، خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟ ندا آمد که جبریل پرهاى طاووسى خویش فروگشاى و از ذروه سدره بقمّه آن کوه رو، و خلیل را آزمونى کن. جبریل فرود آمد بصورت یکى از بنى آدم، بتقدیر و تیسیر الهى، آنجا در پس کوه بیستاد، و آواز بر آورد که یا قدوس خلیل از لذت آن سماع بى هوش گشت، از پاى در آمد گفت یا عبد اللَّه یک بار دیگر این نام باز گوى و این گله گوسپند ترا، جبریل یک بار دیگر آواز بر آورد که یا قدوس! خلیل در خاک تمرغ میکرد چون مرغى نیم بسمل، و میگفت یک بار دیگر بازگوى و گله دیگر ترا.
و حدثتنى یا سعد عنه فزدتنى
جنونا فزدنى من حدیثک یا سعد
همچنین وا مىخواست، و هر بار گلهاى گوسپند با آن سگ و قلاده زرین بدو میداد، تا آن همه بداد و در باخت، چون همه در باخته بود آن عقدها محکم تر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست. خلیل آواز بر آورد که یا عبد اللَّه یک بار دیگر نام دوست بر گوى و جانم ترا!
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
جبریل را وقت خوش گشت، پرهاى طاوسى خویش فرو گشاد و گفت بحق اتخذک خلیلا براستیت بدوست گرفت، اگر قصورى هست در دیده ماست، اما ترا عشق بر کمال است. پس چون جبرئیل بر وى آشکار شد گفت یا خلیل این گوسپندان ما را بکار نیست و ما را بآن حاجت نیست. خلیل گفت اگر ترا بکار نیست و استدن هم در شرط جوانمردى نیست! جبرئیل گفت اکنون پر کنده کنیم در صحرا و بیابان تا بمراد خود مىچرند. و عالمیان تا قیامت بصید از آن منفعت میگیرند، اکنون گوسپندان کوهى که در عالم پر کندهاند همه از نژاد آناند، و هر که از آن صید گیرد و خورد تا قیامت مهمان خلیل است، و روزیخور خوان احسان حضرت ملک جلیل است.
اما امتحان وى بجزء او آن بود که وى را خواب نمودند بذبح فرزند، و اشارتى از آن رفت و تمامى آن قصه بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى. اما امتحان وى به کل وى آن بود که نمرود طاغى را بر آن داشتند تا آتش افروخت و منجنیق ساخت تا خلیل را بآتش او کند و خطاب ربانى بآتش پیوسته که یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً خلیل در آن حال گریستن در گرفت، فریشتگان گمان بردند که خلیل بآن مىگرید که وى را بآتش مىاوکنند، جبرئیل در آمد و گفت لما ذا تبکى یا خلیل؟ چرا مىگریى؟ گفت از آنک سوختن و کوفتن بر منست و نداء حق بآتش پیوسته! یا جبرئیل اگر هزار بارم بسوختى، و این ندا مرا بودى دوستتر داشتى، یا جبرئیل این گریستن نه بر فوات روح است و سوختن نفس، که این بر فوات لطائف نداء حق است. و گفتهاند جبرئیل براه وى آمد و گفت هل لک من حاجة؟ هیچ حاجت دارى یا خلیل؟ جواب داد امّا الیک فلا بتو ندارم حاجتى جبرئیل گفت باللّه دارى لا محاله، از وى بخواه گفت عجبت مىبینم اگر خفته است تا بیدارش کنم یا خبر ندارد تا بیاگاهانم، حسبى من سؤالى علمه بحالى! فریشته بحار و طوفان آمده که یا خلیل دستور باشد استوار باش تا بیک چشم زخم این آتش را به نیست آرم، و بیگانگان را هلاک کنم. خلیل گفت همه وى را بندگانند و آفریدگان، اگر خواهد که ایشان را هلاک کند خود با ایشان تا ود، و در آسمان غلغلى در صفوف فریشتگان افتاده که بار خدایا در روى زمین خود ابراهیم است که ترا شناسد و به یگانگى تو اقرار دهد، و تو خود بهتر دانى او را مىبسوزى؟
فرمان آمد از درگاه بى نیازى که ساکن باشید و آرام گیرید که شما از اسرار این کار خبر ندارید! او خلوت گاه دوستى میطلبد، خواهد تا یک نفس بى زحمت اغیار در آن خلوتگاه با ما پردازد. ازینجا بود که خلیل را پرسیدند پس از آن که ترا کدام روز خوشتر بود و سازگارتر؟ گفت آن روز که در آتش نمرود بودم، وقتم خالى بود و دلم صافى، و بحق نزدیک و از خلق معزول.
سقیا لمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصّبابة معهدا
چون ابراهیم از کوره امتحان خالص بیرون آمد و اندر گفت اسلمت صادقا رب العالمین رقم خلّت بر وى کشید و جهانیان را اتباع وى فرمود گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.