114
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقت کفر در لغت عرب بپوشیدن است، و بیگانه را بآن کافر گویند که نعمتهاى خداوند عزّ و جلّ بر خود بپوشد.
و نعمتهاى اللَّه سه قسم است یکى نعمت بیرونى چون مال و جاه، دیگر نعمت بدنى چون صحت و قوت، سدیگر نعمت نفسى چون عقل و فطنت. و نعمت نفسى تمامتر است و عظیمتر، فیها یتوصّل الى الطّاعات و الخیرات و استحقاق الثّواب. و بر حسب این تقسیم شکر و کفر نهادند. پس کفر عظیم آنست که مقابل نعمت نفسى است، و کافر مطلق بروى افتد که نعمت نفسى را کفران آرد که حاصل وى بجحود وجدانیّت و نبوت و شرایع باز میگردد، و این آیت هر چند که از روى ظاهر لفظ عامّ است اما معنى و مراد بآن خاصّ است که نه همگان کافران را حکم ازلى در شقاوت ایشان سابق بود و از انذار رسول خدا بى فایده ماندند، که بعد از نزول این آیت بسى کافران مسلمان گشتند و بانذار رسول منتفع شدند. بس معلوم گشت که این آیت قومى مخصوص را فرود آمد ضحاک گفت ابو جهل بود و پنج کس از اهل بیت وى. ابن عباس گفت قومى جهودان بودند که در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در نواحى مدینه مقام داشتند و پس از آن که به نبوت مصطفى معرفت داشتند بوى کافر شدند. ربیع انس گفت مشرکان عرب بودند که روز بدر همه کشته شدند بدست مسلمانان و در شأن ایشان این آیت آمده بود که أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً..
ثم قال سَواءٌ عَلَیْهِمْ اى متساویا عندهم الانذار و ترکه. خداى را عزّ و جل صفت انذار گویند که جاى دیگر گفت انّا انذرناکم عذابا قریبا و معنى انذار مرکب است از دو صفت که خداوند قدیم جلّ جلاله بهر دو صفت موصوف است یکى اعلام و دیگر تخویف. و به قال تعالى ذلک یخوّف اللَّه به عباده. و سواء لفظ واحد آن است و سواسیه جمع آن، و هو جمع على المعنى دون اللفظ.
أَنْذَرْتَهُمْ بمدّ و تلیین همزه ثانى قراءة ابو عمرو و نافع و ابن کثیر است و لغت اهل حجاز است و تحقیق همزتین بى مدّ قراءة باقى و اختلاف قرءات از اختلاف لغات عرب است و بمعنى همه یکسان و ظاهر کلمه استخبار است اما بمعنى اخبار است.
کأنّه قال سواء علیهم الانذار و ترک الانذار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفى را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایى و آگاه کنى ایشان را یا نکنى یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیدهایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
عَلَیْهِمْ از بهر آن درآورد که ایشان در حکم محروماند و پس ببلا محجوج.
فایده انذار بمصطفى ع باز میگردد از جهت استحقاق ثواب که کافران را بحکم حرمان ازلى از آن انذار فایده نیست و از اینجاست که سَواءٌ عَلَیْهِمْ گفت و علیک نگفت تا مصطفى را فضل انذار و ابلاغ مىبود و بر کافران حکم حرمان خود روان نهاد.
آدم هنوز آب و گل بود که این رقم بیگانگى و حرمان در علم خدا و ایشان بود. خبر درست است. که سلمان فارسى گفت یا عبد اللَّه مسعود انّ اللَّه تعالى خمرّ طین آدم اربعین یوما فضرب بیدیه، فخرج فى یمینه کلّ طیّب و خرج فى یده الأخرى کلّ خبیث.»
آن روز که این قسمت میکرد حکم خداوند چنین بود که این بیگانه از قسم خبیث باشد.
از اینجا گفت لا یُؤْمِنُونَ این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهاى سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدى و روشنایى آشنایى بآن نرسد.
گفت خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنة در اثبات قدر و نفى استطاعت قوى بحمد اللَّه و منّه. میگوید اول دلهاى ایشان را در کنّ بپوشید آن گه مهر کرد، و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید. مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایى در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید. و نظیر این در قرآن فراوان است: و طبع على قلوبهم فهم لا یفقهون، و طبع اللَّه على قلوبهم فهم لا یعلمون، بل طبع اللَّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلا، و نطبع على قلوبهم فهم لا یسمعون و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند، چنانک گفت: ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الّا کالانعام، و لو علم اللَّه فیهم خیرا لاسمعهم، انّک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصمّ الدّعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا، کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنّا نسمع او نعقل و فى آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصّمّ، اولئک ینادون من مکان بعبد. و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند، دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ «أ فانت تهدى العمى فعمیت علیکم و هو علیهم عمى» فعموا و صمّوا حجابا مستورا و من بیننا و بینک حجاب. این همه بستن راه آشنا ایست بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان، و کژ گردانیدن دلها، و کژ نمودن راستیها، و دریغ داشتن آشنایى ازیشان. اعمش گفت «صفت آن ختم مجاهد ما را بحسّ بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمى است چون گناهى کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم، گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند، و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت، همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت. گفتا و آن گه مهرى بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید. و مصداق این خبر مصطفى ص است
قال اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکتة سوداء فى قلبه، فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتى تغلق قلبه، فذلک الرّین الّذى قال اللَّه تعالى کلّا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.
و عن ابى سعید رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «القلوب اربعة فقلب اجرد فیه مثل السّراج یزهر، و قلب اغلف مربوط بغلافه و قلب منکوس و قلب مصفّح فامّا القلب الاجرد فقلب المؤمن و سراجه فیه نوره، و امّا القلب الاغلف فقلب الکافر، و امّا القلب المنکوس فقلب المنافق. عرف ثم انکر، و امّا القلب المصفّح فقلب فیه ایمان و نفاق، فمثل الایمان فیه کمثل البقله یمدّها الماء الطّیب، و مثل النّفاق فیه کمثل القرحة یمدّها القیح و الدّم، فاىّ المدّتین غلبت الأخرى غلبت علیه.»
مصطفى ع گفت دلها چهار است یکى برهنه یعنى از علایق در ان دل مانند چراغى افروخته، این دل مؤمن است از کفر و معاصى پاک و نور حق اندر وى تابان. دیگر دلى است پوشیده گرد وى غلافى در آورده تا ایمان و توحید در آن نشود، این دل کافر است. سدیگر دلى سرنگون اول در آن بود معرفت عاریتى پس از معرفت خالى شد و نکرت بجاى معرفت نشست، این دل منافقاست. چهارم که درو هم ایمانست و هم نفاق، مثل ایمان در وى مثل سبزى است که آب خوش آن را مدد میدهد تا مىبالد و افزونى میگیرد و مثل نفاق در وى مثل جراحت است که خونابه آن را مدد میدهد و زان مىافزاید هر کدام که مدد وى غالبتر جانب وى قوىتر و بوى پایندهتر. معروف کرخى این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ قلوبنا بیدک لم تملّکنا منها شیئا، فاذ قد فعلت بها ذلک فکن انت ولیّها و اهدها الى سواء السّبیل.»
و عن ابى ذرّ رض قال قال رسول اللَّه «انّ قلوب بنى آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن فاذا شاء صرفها و اذا شاء نکسها، و لم یعط اللَّه احدا من الناس شیئا هو خیر من ان یسلک فى قلبه الیقین، و عند اللَّه مفاتح القلوب فاذا اراد اللَّه بعبد خیرا فتح له قفل قلبه، و جعل قلبه وعاء واعیا لما یسلک فیه، و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمة. و جعل اذنه سمیعة و عینه بصیرة و لم یؤت احد من النّاس شیئا، هو شر من ان یسلک اللَّه فى قلبه الشکّ لدینه، و غلّق اللَّه الکفر على قلبه، و جعله ضیقا حرجا کانّما یصعّد فى السّماء».
اگر کسى از طاعنان گوید که اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد تا ایمان در آن نشود، و نیز جاى دیگر گفت لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها ایشان را چون عذرى است اگر نگروند؟ جواب آن از دو وجه است یکى آنک ربّ العزة این ختم بر دل ایشان بر سبیل جزا نهاد، یعنى که چون کافر شدند و از پذیرفتن حق سروا زدند اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد و چشم و گوش حقیقى واستد، تا پس خود ایمان نتوانند آورد. جواب دیگر آنست که این در علم اللَّه سابق بود که ایشان هرگز در ایمان نیایند و نگروند پس حکم کرد بحرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند.
وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ بنصب تا قرائت عاصم است بروایت مفضل بر اضمار فعل. چنانک جاى دیگر گفت و جعل على بصره غشاوة اگر کسى گوید چه معنى را قلب و سمع بختم مخصوص است و بصر بغشاوة؟ جواب آنست: که فعل خاصّ دل دریافتن است و فعل خاص گوش سماع و این دریافت دل و سماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهتها همه در آن متساوىاند پس در منع دل و سمع از فعل خاصّ خویش لفظى بایست که از همه جهت منع کند و بیک جهت مخصوص نبود و آن جز لفظ ختم نیست.
امّا دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است، و در منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وى است لفظ غشاوة اولىتر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنى در آیت مجتمع شود.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ در قرآن پنج جایست اینجا و در آل عمران یرید اللَّه الّا یجعل لهم حظّا فى الآخرة و لهم عذاب عظیم این هر دو منافقان راست. و در سوره نحل فعلیهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظیم مشرکان قریش راست، و در سورة نور لعنوا فى الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم قذفه عایشه صدّیقه را است، و در سورة الجاثیة هم کافران قریش راست. و مفسّران گفتند عذاب عظیم قتل و اسر است در دنیا و عذاب جاوید در عقبى قال الخلیل: العذاب ما یمنع الانسان من مراده و منه الماء العذب لأنّه یمنع من العطش، و قیل العذاب کلّ ما یعنّى الانسان و یشقّ علیه، و منه عذبة السّوط لما فیها من وجود الالم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ... در شأن منافقان فرو آمد عبد اللَّه بن ابى بن سلول و معتب بن قشیر، و جد بن قیس و اصحاب ایشان و بیشترین منافقان جهودان بودند.
ابن سیرین گفت منافقان از هیچ آیت چنان نترسیدند که ازین آیت که پرده ایشان باین آیت برگرفته شد و سرّ ایشان آشکارا. و اللَّه تعالى گواهى بداد که این آن کلمت شهادت که به زبان میگویند ایشان را در عداد مؤمنان نیارد، و بگفت مجرّد ایمان ایشان درست نشود.
گفت وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ بآنچه گویند بسر زبان که آمنّا کار بر نیاید و مؤمن نشوند تا دل با زبان راست نبود چنانک گفت ربّ العزّه جاى دیگر الّذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم جاى دیگر گفت و یقولون آمنّا باللّه و بالرّسول و اطعنا ثم یتولّى فریق منهم من بعد ذلک و ما اولئک بالمؤمنین یعنى که منافقان میگفتند بگرویدیم بخدا و به پیغامبران و فرمان برداریم، آن گه برگردند گروهى ازیشان از فرمان بردارى پس آن طاعت که بردند، آن گه گفت و ما اولئک بالمؤمنین این منافقان هرگز گرویده نباشند، آن گه در صفت ایشان بیفزود و اذا دعوا الى اللَّه و رسوله تا آنجا که گفت و اقسموا باللّه جهد ایمانهم لئن امرتهم لیخرجنّ. منافقان سوگند یاد میکردند و مىگفتند مصطفى را اینما کنت نحن معک ان اقمت اقمنا و ان خرجت خرجنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا. پس اللَّه تعالى دیگر باره ایشان را فضیحت کرد و باطن ایشان را آشکار گردانید گفت قل لا تقسموا طاعة معروفة اى هذه طاعة بالقول و اللّسان دون الاعتقاد فهى معروفة منکم بالکذب. همانست که جایى دیگر گفت و یحلفون باللّه أنّهم لمنکم و ما هم منکم معویة الهذلى صحابى بود گفت «ان المنافق لیصلّى فیکذّبه اللَّه و یصوم فیکذّبه اللَّه و یتصدّق فیکذّبه اللَّه و یجاهد فیکذّبه اللَّه و یقاتل فیقتل فیجعل فى النّار» و عاقبت کار منافقان و ثمره طاعت ایشان در آن جهان آنست که مصطفى گفت: اذا کان یوم القیمة امر باقوام الى الجنّة حتّى اذا نظروا الى نعیمها، و ما اعدّ اللَّه عزّ و جلّ فیها، نودوا ان اصرفوهم عنها فلا حقّ لهم فیها، فیقولون ربنا لو ادخلتنا النّار قبل أن ترینا الجنّة و ما اعددت فیها کان اهون علینا، فیقول هبتم الناس و لم تهابونى، اجللتم الناس و لم تجلّونى، ترکتم للنّاس و لم تترکوا الى، فالیوم اذیقکم الیم عذابى مع ما احرمکم من جزیل ثوابى.
وَ مِنَ النَّاسِ در قرآن ده جایست چهار منافقان را و پنج کافران را و یکى مؤمنانرا: امّا منافقان را یکى اینست، و دیگر و من النّاس من یعجبک در شأن اخنس منافق آمد حلیف بنى زهرة شیرین سخن بود و منظرى نیکو داشت روز بدر سیصد مرد از بنى زهره بفریفت تا از جنگ دشمن باز پس ایستادند. او را اخنس باین خوانند یعنى خنس بهم یوم بدر. سدیگر در سورة الحج و من النّاس من یعبد اللَّه على حرف هو المنافق یعبد اللَّه بلسانه دون قلبه. چهارم در سوره العنکبوت و من النّاس من یقول آمنّا باللّه و آن پنج که مشرکان راست: یکى در سورة البقره و من یتخذ دیگر در سورة لقمان و من النّاس من یشترى لهوا الحدیث و سه جایگاه و من النّاس من یجادل فی اللَّه بغیر علم دو در حج و یکى در لقمان در شأن نضر بن الحارث فرود آمد این سه و کان کثیر الجدال، فکان یقول الملائکة بنات اللَّه، و القرآن اساطیر الاوّلین، و یزعم انّ اللَّه غیر قادر على احیاء من عاد ترابا رمیما. و آن یکى که مؤمنانراست در سورة البقره در شان صهیب بن سنان الرومى من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه.
النَّاسِ جمع انسانست. و مردم را انسان بآن نام کردند که فراموش کارست لقوله تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى اللَّه تعالى آدم را فراموش کار خواند و این عیب در سرشت آدم و فرزندان نهاد، و از خود جلّ جلاله نفى کرد و گفت و ما کان ربّک نسیّا. و گفتهاند انسان بآنست که انس ایشان بمشاهدت یکدیگر بود چنانک آدم را بیافرید و آدم مستوحش میشد از وحدت، حوا را بیافرید تا بوى مستانس شد و قیل سمّى بذلک لظهوره و ادراک البصر ایّاه من قولک انست کذا اى ابصرت.
وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ روز رستاخیز را روز پسین خواند از بهر آن که آن روز را نه کرانست و نه شب.
وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ پیدا کرد که اقرار بتصدیق محتاج است از دل و از کردار این آیت ردّ است بر مرجیان که میگویند ایمان اقرارست مجرّد بى تصدیق، و ردّ است بریشان که میگویند ایمان قول است بىعمل که منافقان را قول و اقرار بود بى تصدیق و بى عمل و اللَّه تعالى ایشان را مؤمن نخواند. و در جمله بباید دانست که مردم درین مسئله بر چهار گروهاند سه بر باطل و یکى بر حق: امّا آن سه گروه که بر باطلاند یکى جهمیان اند که میگویند ایمان معرفت است بى اقرار و بى عمل و اگر چنین بودى جهودان همه مؤمنان بودندى که ایشان را معرفت بود لهذا قال تعالى یعرفونه کما یعرفون ابناءهم . گروه دیگر مرجیاناند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق بى عمل و این مذهب اصحاب راى است، و اول کسى که این گفت جماد بن ابى سلیمان الکوفى بود، و اگر چنین بودى ابلیس مؤمن بودى که وى را هم اقرار بود و هم تصدیق لکن چون عمل نبود مؤمن نبود.
سوّم گروه جماعتى اند هم از مرجیان که میگویند ایمان اقرار مجرّد است بى تصدیق و بى عمل و اگر چنان بودى منافقان مؤمن بودندى. و ربّ العالمین ایشان را میگوید ما هم بمؤمنین چهارم گروه اهل سنت اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق و عمل بر وفق سنّت، یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیته جماعتى از مصطفى ص پرسیدند که «اىّ الاعمال افضل؟ قال ایمان باللّه قیل ثم ما ذا؟ قال ثم الجهاد فى سبیل اللَّه قیل ثم ما ذا؟
قال ثمّ حج مبرور»
از عمل پرسیدند و جواب داد که ایمان باللّه این دلیل است که ایمان عین عمل است.
و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة و لا یقبل قول و عمل و نیّة الّا باصابة السنّة»
و عن على بن ابى طالب ع قال «سألت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الایمان ما هو؟ قال معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»
ازینجا بعضى علما گفتند ایمان خصلتى است بسه قسم کرده یکى شهادت دوم عقیدت سیم عمل در شهادت حقن دماء و عصمت اموال است، و در عمل ثبوت عدالت، و در عقیدت حصول معرفت. اما شهادت و عمل ظاهراند و احکام ان ظاهر و عقیدت غیبى است و حکم آن در آخرت، ترک عقیدت نفاق است، و ترک عمل فسق، و ترک شهادت کفر.
یُخادِعُونَ اللَّهَ معنى آن از دو وجه: است یکى آنست که قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را فرهیبند. جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را اذى نمایند و نه بفریب او رسند و نه اذى او توانند که اللَّه تعالى از درک هر دو پاک است. معنى دیگر تعظیم رسول را نام خویش در پیش نهاد میگوید رسول مرا مىفریبند و مؤمنانرا، و هر که فرهیب رسول میجوید فرهیب من جوید و نرسد، و انجا که گفت یؤذون اللَّه و رسوله میگوید رسول مرا اذى مىنمایند و هر که رسول مرا اذى نماید چنانست که مرا اذى نماید. و در خبرست که من اذى ولیا من اولیائى فقد بارزنى بالمحاربة
این همچنانست که گفت فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و قال تعالى إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و در خبر مىآید که عبدى مرضت فلم تعدنى اى مرض عبدى، همه از یک باب است.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنانرا مىفرهیبند یعنى میگویند با مؤمنان که انّا معکم و على دینکم.
اللَّه گفت وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و فرهیب نمىسازند مگر با خویشتن یعنى اذا کانوا غدا على الصّراط حیث یصیرون فى ظلمة، و یطلبون من المؤمنین النّور، فیقولون انظرونا نقتبس من نورکم فقد کنّا معکم، فتردّ علیهم الملائکة المؤمنون ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا بما خدعتم فى دار الدّنیا المؤمنین. و ما یخدعون و ما یخادعون هر دو خواندهاند بالف قرائت حجازى و بو عمرو ست، و بى الف قراءة باقى. و آن کس که بالف خواند گوید اصل این یخدعون است لکن در معرض یخادعون افتاد که در پیش است.
وَ ما یَشْعُرُونَ و نمیدانند که آن فرهیب است که در آنند و جز با خویشتن نمیکنند و گفتهاند منافقان از بهر آن نفاق میکردند با مسلمانان و خود را بریشان مىآراستند تا اسرار مسلمانان بدانند و با کافران یکى شوند در بد خواست مسلمانان، اللَّه تعالى وبال آن بایشان در رسانید و مؤمنانرا خبر داد در ضمیر ایشان تا نعمت دنیا و صحبت مؤمنان بریشان منغّص شد، و در عقبى با عذاب جاوید بماندند. و حقیقت مخادعت در لغت عرب آنست که بزبان آن گوید که در دل ندارد و بعمل مىنماید آنچه قصد بخلاف آن دارد. مصطفى ص را پرسیدند درست کارى در چیست؟ گفت در آنک باللّه مخادعت نکنى گفتند یا رسول اللَّه مخادعت باللّه چون بود؟ گفت: ان تعمل بما امر اللَّه ترید به غیر اللَّه
یعنى آن کین که اللَّه فرمود لکن نه آن خواهى بآن عمل که اللَّه از تو خواست.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه ص اوحى اللَّه الى بعض انبیائه قل للّذین یتفقّهون لغیر دین و یتعلّمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا بعمل الآخرة و یلبسون مسوک الضّأن، قلوبهم کقلوب الذّئاب، السنتهم احلى من العسل، و قلوبهم امرّ من الصبر، ایّاى یخادعون ام بى یستهزءون؟ فبى حلفت لامتحن لهم فتنة تدع الحکیم حیران.»
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است یعنى شک و نفاق. شک را بیمارى خواند که نه قبول محض است و نه رد محض، همچنانک بیمار نه مرده است و نه زنده تمام.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اللَّه بیمارى در دل ایشان بیفزود بما انزل اللَّه من کتابه و ما فیه من الحدود، چندان که میدیدند که کتاب و وحى از آسمان بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روانست و حدود شرع در افزونى، ایشان را بیمارى دل مىافزود. و در سورة توبه گشادهتر کرد و گفت: وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً... الى قوله فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ و در سورة المائدة گفت وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً معنى دیگر فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است که کار مصطفى مىبینند روى در اقبال و مسلمانان در افزونى، و اسلام هر روز آشکاراتر و قوىتر فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً این بیمارى دل ایشان بیفزود بزیادت نصرت و قوت مسلمانان، تا هر روز که برآمد اسلام در افزونى بود و کلمه حق عالىتر و کفر نگونسارتر. این آیت بر اهل قدر و اعتزال ردّ است که ایشان منکر نهاند که این مرض نه مرض اوجاع است بل که مرض کفر و نفاق است. و قد قال اللَّه تعالى فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. یبلغ ألمه الى القلب.
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. بتخفیف و تثقیل هر دو خواندهاند، تخفیف قرائت کوفى است و تثقیل قرائت باقى. بتخفیف دو معنى دارد: یکى آنست که ایشان را عذابى دردنماى است بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام حق دروغ است. معنى دیگر بآن دروغ که میگفتند با مؤمنان که ما گرویدگانیم و در باطن خلاف آن داشتند. و بتثقیل معنى آنست که ایشان را عذاب است بآنچه رسول را دروغ زن گرفتند و قرآن را بدروغ داشتند. و گفتهاند «من کذب على اللَّه فهو کفر و من کذب على النبىّ فهو کفر و من کذب على النّاس فهو خدیعة و مکر» و قال النبیّ (ص). «ایّاکم و الکذب مجانب الایمان.»
و قال: «اذا کذب العبد کذبة تباعد منه الملک میلا من نتن ما جاء به.»
و قال «برّ الوالدین یزید فى العمر و الکذب ینقص الرّزق، و الدعاء یرد القضاء.»
و قیل فى قوله تعالى بِما کانُوا یَکْذِبُونَ یعنى یکذّبون بالقدر و فى ذلک ما روى عن النبی ص إنّه قال ثلثه لا یقبل اللَّه منهم صرفا و لا عدلا عاق و منّان و مکذّب بقدر»
و قال «یکون فى امّتى و فى آخر الزّمان رجال یکذّبون بمقادیر الرّحمن عزّ و جلّ، یکونون کذّابین، ثمّ یعودون مجوس هذه الامّة و هم کلاب اهل النّار.».
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه ص «ستّة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبیّ مجاب. الزّائد فى کتاب اللَّه، و المکذّب بقدر اللَّه، و المتسلّط على امّتى بالجبروت لیذلّ من اعزّه اللَّه و یعزّ من اذلّه اللَّه، و المستحلّ محارم اللَّه، و التّارک لسنّتى و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه.»
وَ إِذا قِیلَ قرائت کسایى و یعقوب اشمام ضمّ است در فاء الفعل یعنى که تا دلالت کند بر واو منقلبه و بر اصل کلمه که اصل آن قول بوده است، و نیز فاصل بود میان صدر و مصدر وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى لهؤلاء المنافقین و قیل للیهود. میگوید چون مؤمنان منافقان اوس و خزرج را گویند تباه کارى مکنید در زمین و تباه کارى ایشان آن بود که دلهاى ضعیف ایمانان در مىشورانیدند و طعنها در رسول و در دین در سخنان خویش مىتعبیه کردند، و مردمان را از غزا دل میگردانیدند و از سخاوت مىفروداشتند، و چون ایشان را گویند این فساد مکنید جواب دهند که ما مصلحانیم یعنى میخواهیم که صلح دهیم مؤمنانرا و اهل کتاب را.
و قیل: إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ اى الّذى نحن علیه صلاح عند انفسنا و ذلک لانّ الشّیطان زیّن لهم سوء اعمالهم کقوله تعالى أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً. چون ایشان گفتند ما مصلحانیم و در طلب صلاح میکوشیم ربّ العالمین باطن ایشان را آشکارا کرد و مؤمنانرا از ضمیر ایشان آگاه گردانید گفت: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الا حرف تنبیه است و اصله لا دخل علیه الف الاستفهام فاخرجته الى معنى التحقیق. میگوید آگاه بیداى مسلمانان که ایشانند مفسدان و تباه کاران وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ لکن نمیدانند که رسول و مؤمنان از سرّ ایشان و تباهکارى ایشان خبر دارند. معنى دیگر لکن نمیدانند که غایب آن فساد چیست و آن عذاب که ایشان را ساختهاند چونست. و گفتهاند فساد درین آیت بمعنى معصیت است و صلاح بمعنى طاعت چنانک در سورة الاعراف گفت وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در سورة النّمل گفت یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. یعنى یعلمون بالمعصیة فى الارض و لا یطیعون اللَّه فیها. و در قرآن فساد است بمعنى هلاک چنانک گفت لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا اى لهلکتا. و فساد است بمعنى قتل چنانک گفت: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و فسادست بمعنى خراب چنانک گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و بمعنى سحر إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ و بمعنى قحط باران ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، و فساد بمعنى تضییع در خبرست و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بدأ، فطوبى للغرباء، قیل یا رسول اللَّه و من الغرباء؟ قال الّذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى.