شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۰ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲- سورة البقره‏ )
120

۱۰ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ اشارت بقهر خداوند است و بیگانگان، چنانک دوستان را نوازنده است بیگانگان را گیرنده است، و چنانک نواخت وى بنواخت دیگران نماند، گرفتن وى نیز بگرفتن دیگران نماند. و اللَّه اشدّ بأسا و اشد تنکیلا اللَّه سخت‏گیرتر از همه گیرندگانست، فرو برنده جبارانست، دادخواه ستمکارانست، شکننده کامهاى بندگانست، نه از کسى به بیم، نه کرد وى بر وى تاوانست، که کردگار جهانیانست و هست کننده ایشانست. معاشر المسلمین از بطش وى هراس گیرید و ایمن منشینید! که اگر ایشان را مسخ ظاهر عقوبت بودست این امت را مسخ باطن عقوبت است! و رب العالمین چون بریشان خشم گرفت رنگ ایشان از آنجا که صورت است بگردانید، اگر برین امت خشم گیرد و العیاذ باللّه رنگ اینان از روى سیرت بگرداند، اگر ایشان را بجرم خویش روى سیاه گردانید اینان را بجرم خویش دل سیاه کند. کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ و کسى را که امروز وى دل وى از خود بگرداند بیم است که فردا چون در گور شود روى وى از قبله بگرداند، فردا روسیاه باشد. ابو اسحاق فزارى گفت مردى پیش ما بسیار آمدى و یک نیمه روى وى پوشیده بود. گفتم چرا پوشیده؟ گفت اگر امان دهى بگویم. گفتم ترا امانست. فقال: کنت نباشا فدفنت امرأة فذهبت فنبشتها حتى ضربت بیدى الى اللّفافة فمددت و جعلت تمدّ هی ایضا. فقلت أ تراها تغلبنى. فجثوت على رکبتى فمددت فرفعت یدها فلطمتنى فاذا کشف عن وجهه فاذا اثر خمس اصابع فى وجهه، قال ثم رددت علیها لفافتها و ازارها، ثم رددت اللبن و جعلت على نفسى ان لا انبش ما عشت. قال ابو اسحاق فکتبت الى الاوزاعى بذلک فکتب الیّ ویحک سله عمّن مات من اهل التوحید و کان یوجّه الى القبلة أ حوّل وجهه ام ترک وجهه الى القبلة. فسألته عن ذلک فقال اکثر ذلک حوّل وجهه عن القبلة قال فکتبت الى الاوزاعى بذلک فکتب الى إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثلاثة مرات. اما من حوّل وجهه عن القبلة فانه مات على غیر السنة، وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً این قصه گاو بنى اسرائیل و ذکر صفات وى درین آیات از لطائف حکمت و جواهر عزت قرآن است، و قرآن خود بحر محیط است اى بسا لؤلؤ شاهوار و درّ شب افروز که در قعر این بحر است اما کسى باید که هر چه رب العزة در صفت گاو بنى اسرائیل گفت از روى اشارت در صفات خود بیند، و بآن مقام رسد تا غواصى این بحر را بشاید. و آن عجائب الذخائر و درر الغیب او را بخود راه دهد، و جمله آن صفات درین سه آیت مبیّن کرد یکى لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ دیگر صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها سدیگر لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ اول لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ میگوید نه پیروى فرو ریخته نه نوزادى نارسیده، یعنى که قدم این جوانمردان در دایره طریقت آن گه مستقیم شود که سکر شباب و شره جوانى ایشان را حجاب نکند و ضعف پیرى معطل ندارد، نه بینى که مصطفى آن گه وحى بوى پیوست که نه بحال صبى قریب عهد بود و نه روزگار وى بارذل العمر رسیده بود. اگر تمامتر از این حالى بودى وحى به سید در آن حال پیوستى، هر ارادت که با سکر شباب قرین شود همیشه از راهزنان به بیم بود و کم افتد جوانى نو ارادت که از راهزنان ایمن شود و اگر افتد در مملکت عزیز باشد مصطفى از اینجا گفت که‏ «عجب ربکم من شاب لیس له صبوة»
صفت دیگر خوان صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ آن جوانمردان که در حال کمال بشریت قدم در میدان طریقت نهادند و بدان مستقیم شدند، احدیت ایشان را برنگ دوستى بر آرد، و رنگ دوستى رنگ بیرنگى است. هر چه رنگ رنگ آمیزانست ازیشان پاک فرو شوید وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تا همه روح پاک شود، نهاد ایشان و معانى همه یک صفت گیرد. هر چشمى که دریشان نگرد روشن شود، هر دلى که در کار ایشان تأمل کند آشنا گردد. سفیان ثورى بیمار شد و دلیل وى پیش طبیب ترسا بردند. طبیب در آن مى‏نگریست و تامل میکرد، پس گفت عجب حالى مى‏بینم این مردى است که از ترس خداى عز و جل جگر وى خون شدست و از مجراى آب بیرون آمده است، این دین که وى بر آنست جز حق نیست، اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمد رسول اللَّه طبیب ترسا چون در دلیل وى نگریست آشنا گشت پس کسى که در روى دوستان حق نگرد از اعتقاد پاک و در سیرت ایشان تأمل کند، از مهر دل خود چون شود؟ اینست که میگوید فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ رنگى که نگرندگان را شاد کند رنگ آشنایى و دوستى است، امروز ایشان را برنگ آشنایى و دوستى بر آرد، و چه رنگ است ازین نکوتر؟ یقول تعالى وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و فردا ایشان را بنور خود رنگین کند، کما
قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «فیصبغون بنور الرحمن عز و جل»
صفت سوم آنست که گفت: لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها پا کند و هنرى و بهروز و نیکو سیرت و روز افزون، نه بعیب رسمیان آلوده، نه بمقام دون همتان فرو آمده، نه رقم دوستى اغیار بریشان کشیده، نه داغ اسباب بریشان نهاده، نه سلطان بشریت بریشان دست یافته، نه قاضى شهوات بریشان حکمى رانده، نه باشکال و امثال گرائیده، نه باختیار و احتیال خود تکیه کرده، چنانک معبود یکى شناسند مقصود یکى دانند و مشهود یکى، و موجود یکى،
هموم رجال فى امور کثیرة
و همّى من الدنیا صدیق مساعد
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى او