شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۷ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲- سورة البقره‏ )
123

۷ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ کریم است و مهربان، لطیف است و نگاهبان، خداوند جهان و جهانیان، فریاد رس نومیدان، ذخیره منقطعان، چاره بیچارگان، نوازنده رنجوران، رهاننده بندوران، در نگر بحال پیغمبران و رسولان که هر یکى را ازیشان رنجى دیگر بود و اندوهى دیگر، منت نهاد بریشان و جهانیان را گفت باز برنده اندوهان و رهاننده ایشان منم. آنک نوح پیغمبر در دست قوم خویش گرفتار شده و درمانده، و شخص عزیز وى نشانه زخم ایشان شده. رب العالمین گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ آخر او را از دست ایشان رهانیدیم، و اندوهان وى را پایان پدید کردیم. و در حق لوط پیغامبر گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ. و در حق ایوب پیغامبر گفت فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ و در حق یونس گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد وى را مرهم پدید کردیم. در حق موسى و بنى اسرائیل همین میگوید، و منت مى‏نهد وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ در عذاب و رنج فرعون بودند کارهاى دشوار و بار گران بریشان مى‏نهاد و فرزندان ایشان را میکشت، آخر آن محنت ایشان را پایان پدید کردیم، و آن رنج ازیشان برداشتیم، و آن غمّ و آن همّ از دل ایشان برگرفتیم.
تبارک اللَّه سبحانه ما کل همّ هو بالسرمد
آخر بسوى سعادت آید را هم
بیرون جهد از محاق روزى ما هم‏‏‏
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ الآیة بیان ثمره سفر موسى است. موسى را دو سفر بود: یکى سفر طرب دیگر سفر هرب. بیان سفر طرب آنست که گفت وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله. و سفر هرب آنست که گفت وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی باین سفر هلاک دشمن و رستگارى ازیشان یافت، چنانک گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ و چنانک موسى را دو سفر بود نیز مصطفى را دو سفر بود یکى سفر ناز دیگر نیاز: سفر نیاز از مکه بود تا مدینه بود از دست کفار و کید اشرار، و سفر ناز از خانه ام هانى بود تا بمسجد اقصى، و از مسجد اقصى تا بآسمان دنیا، و از آسمان دنیا تا بسدره منتهى از سدره منتهى تا بقاب قوسین او ادنى. فرقست میان سفر کلیم و سفر حبیب، کلیم بطور رفت تا وى را گفتید وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا حبیب بحضرت رفت تا از بهر وى گفت دَنا فَتَدَلَّى از قرّبناه تا دنا راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً موسى از میان امت خویش چهل روز بیرون شد، امت وى گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفى ع از میان ایشان بیرون شده، و دین و شریعت او هر روزه تازه‏تر، و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده‏تر، بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلى، حکم مستولى. نیست این مگر عزّ سماوى و فر خدایى، و لطف ازلى و مهر سرمدى، در هر دل از سنت وى چراغى و در هر جان از مهر وى داغى بر هر زبان از ذکر وى نوایى، در هر سر از عشق وى لوائى، من اشد امتى لى حبّا ناس یکونون بعدى یودّ احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفى ایشان را برادران خواند، و خود را ازیشان شمرد، و ایشان را از خود، فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «این اخوانى الذین انا منهم و هم منى، ادخل الجنّة و یدخلون معى»
لطیفة اخرى یتعلق بهذه الآیة موسى ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوى سپرد، گفت اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا جرم در فتنه افتادند، و سامرى ایشان را از راه حق برگردانید. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بآخر عهد که طلعت مبارک وى را مرکب مرگ فرستادند، و الهیّت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود. و در کنف احدیت گرفت، بلال مؤذن در سرّ بوى بگفت‏
«هلّا استخلفت علینا؟» قال «اللَّه خلیفتى فیکم»
امت خود باحدیت سپرد، احدیت ایشان را در قباب حفظ بداشت، لا جرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس و الجن‏ گرد آیند. تا یک بنده مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ اگر ایشان را قدرى و خطرى بودى آن چنان جرم عظیم را بدین آسانى و زودى عفو نیامدى. سرعة العفو على عظیم الجرم یدلّ على حقارة قدر المعفوّ عنه با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه بیش رود. زنان رسول را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید
«من یأت منکنّ بفاحشة مبیّنة یضاعف لها العذاب ضعفین»
این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بلکه این از تعزّز و کرامت ایشان بود. بنى اسرائیل را چنان گفت، که بى قدر و بى خطر بودند و این امت را گفت وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ فهذا العظم قدر هم و ذلک لقلّة خطرهم.
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ موسویان را فرقان بظاهر داد و محمدیان را فرقان در باطن نهاد، فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و زینجا بود که مصطفى ع وابصة را گفت‏ «استفت قلبک» و گفت‏ «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» و کسى را که این فرقان در باطن وى پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند، مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند، ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند، دیده وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگران را خبر است او را عیان گردد، آنچه علم الیقین است عین الیقین شود، که در مملکت حادثه در وجود نیاید که نه دل وى را از آن خبر دهند. مصطفى ع را پرسیدند که این را نشانى هست؟ فقال اذا دخل النور القلب انشرح الصدر نشانش آنست که سینه گشاده شود بنور الهى، چون سینه گشاده شود همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، پراکندگى بجمع بدل گردد، بساط بقا بگسترد، فرش فنا در نوردد، زاویه غمان را در ببندد، باغ وصال را در بگشاید، بزبان حال از سر ناز و دلال گوید:
در کوى امید منزلى دارم خوش
در قصه عشق مشکلى دارم خوش‏
تفصیل دلم چه پرسى اى جان جهان
‏‏‏ در جمله همى دان که دلى دارم خوش‏
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ موسى گفت قوم خویش را نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانى است، یا پادشاهى و خداوندى وى را نقصانى است. بل که زیان کارى و بد روزى شمار است، اگر بد افتادى هست شما راست که از چنو خداوندى باز ماندید. و رنه او چون شما بندگان فراوان دارد. سهل عبد اللَّه گفت اللَّه با موسى سخن گفت بر کوه طور و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد. موسى را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خداى جهان و جهانیان با من سخن میگوید بى واسطه، و قدم گاه من عقیق گشته! اللَّه تعالى از وى در نگذاشت گفت یا موسى یکى براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینى. موسى باز نگریست هزار کوه دید از عقیق بر مثال کوه طور، بر هر کوهى مردى بصورت موسى چون او گلیمى پوشیده، و کلاهى بر سر و عصائى در دست، و با خداوند عالم سخن میگوید. زبان حال موسى گوید.
پنداشتمت که تو مرا یک تنه
کى دانستم که آشناى همه‏
درویشى را دیدند که با خداى رازى داشت، و میگفت اللهم ارض بى محبّا فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا» گفت خداوندا مرا بدوستى به پسند، اگر اهل دوستى نیم به بندگیم به پسند، ور اهل بندگى نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون در میدارم‏
فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ از روى باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر بر گیرند تا بمارسند وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و نگر تا نگویى که این قتل نفس از روى مجاهدت آسان تراست از آن قتل که در بنى اسرائیل رفت. که آن قتل ایشان خود یک بار بود، و از آن پس همه آسانى و آرام بود، و این جوانمردان را هر ساعتى و لحظه قتلى است.
لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میّت الاحیاء
و عجب آنست که هر چند آسیب دهره بلا بیش بینند ایشان هر روز عاشق‏تراند، و بر فتنه خویش چون پروانه شمع هر روز فتنه‏تراند.
نور دلى ار چه جفت نارم دارى
تاج سرى ار چه خاکسارم دارى
چون دیده عزیزى ار چه خوارم دارى
شادم بتو گرچه سوگوارم دارى‏
چنانستى که هر ساعت بجان این عزیزان از درگاه عزت برید حضرت بنعت الهام پیغام مى‏آرد که اى جوانمرد آغاز این کار قتل است و آخر ناز، ظاهر دوستى خطر است و باطن راز. من احبّنى قتلته و من قتلته فانادیته.
گر کشته دست را دیت دینار است
مر کشته عشق را دیت دیدار است‏‏
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً مطالعه ذات بر کمال و تعرض رؤیت ذى الجلال چون نه بنعمت هیبت و شرط مراقبت رود ترک حرمت بود، و ترک حرمت موجب صاعقه باشد لا محالة، از آن بگرفت ایشان را صاعقه که بزبان جهل و ترک حرمت دیدار خواستند. و موسى هر چند بزبان هیبت و نعت حرمت بر دوام مراقبت دیدار خواست اما بتصریح خواست نه بتعریض، لا جرم جوابش بتصریح دادند که: لَنْ تَرانِی و بهر درگاه ملوک شرط ادب و مقتضاى حرمت آنست که سؤال بتعریض کنند، چنانک مصطفى ع تقاضاى رؤیت کرد بر سبیل تعریض، و شمّه از آرزوى دل خویش باز نمود باشارت جبرئیل را دید و گفت هل رأیت ربک؟ جبریل چون این سخن بشنید از هیبت و عزّت آن معنى بر خود بگداخت، پس، چون بحضرت عزّت باز رفت، اللَّه گفت یا جبرئیل تو مقصود آن دوست ما در نیافتى، بآنچه گفت وى را تقاضاى دیدار بود که میکرد، یا جبریل رو و او را بیار که ما نیز بوى مشتاقیم «و انى الى لقائهم لاشدّ شوقا»