135
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا الآیة بدانک خداى را عزّ و جلّ نامهاى بزرگوار است. و صفتهاى پاک، نامهاى نیکو و صفتهاى پسندیده، نامهاى ازلى و صفتهاى سرمدى، خود را بآن صفتها بستود و در پیغام و نامه خویش آن صفتها و اخلق نمود. از آنها یکى حیاست اللَّه تعالى بآن موصوف و اثبات آن در آیت و در خبر معلوم. آیت آنست که گفت جلّ جلاله: إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا جاى دیگر گفت وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ و خبر درست است از مصطفى صلع که روزى نشسته بود با یاران سخن میرفت در میان ایشان سه مرد از دور مىآمدند روى بوى داده، یکى از آن سه بکران آنجایگه نزدیک مردمان رسید. هم آنجا بنشست، رسول خدا گفت «استحیى فاستحیى اللَّه منه» و هم در خبر است که «ان اللَّه حیى کریم، یستحیى من عبده اذا مدّ یده» الحدیث این صفت حیا و امثال این هر چه درست شود بنصوص کتاب و سنت واجب است بر بنده خدا که چون آن شنود یا خواند بر نام و صفت بیستد و زبان و دل از معنى آن خاموش دارد و از دریافت چگونگى آن نومید باشد که خرد را فرا دریافت آن بتکلف و تأویل راه نیست، میگوید جلّ جلاله: وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً معنى آنست که خلق بخود و بعقل خود وى را در نیابند، مگر که وى را بآن صفت که خود کرد خود را و بآن نام که خود را برد خود را بشناسد، شناختنى و تصدیقى و تسلیمى گردن نهاده، و نادر یافته پذیرفته، و تهمت بر عقل خود نهاده، هر که این راه رود و بجز این طریق خود را نپسندد سنّى عقیدت است پاکیزه سیرت پسندیده طریقت از اینجا گشاید چشمه حکمت و صدق فراست و نور معرفت، و این منزلت کسى را بود که چون دیگران از خلق شرم دارند و قبول خلق طلبند وى از حق شرم دارد، و قبول حق طلبد، و از حق کسى شرم دارد که در دل بینایى دارد و در سرّ آشنایى، و داند بهر حال که باشد که اللَّه بوى نگرانست و بر کردار وى دیده ور و نگهبان. یقول تعالى أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى
فى الخبر «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک»
بیچاره آدمى که کشته غفلت است و گرفته جهالت، از خلق مى شرم دارد و از اللَّه شرم مى ندارد، و ربّ العالمین بکرم و حلم خود این فاخواست میکند و میگوید که وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ میگوید از مردم شرم دارى و اللَّه سزاوارتر بآن که از وى شرم دارى.
یقول اللَّه جلّ جلاله «ما انصفنى عبدى یدعونى فاستحیى ان اردّه و یعصینى و لا یستحیى منى».
در خبرست که فردا در قیامت چون بنده بصراط باز گذرد نامه در دست وى نهند مهر بر آن نهاده، چون سر آن باز کند در آن نوشته بیند بنده من فعلت ما فعلت و لقد استحییت ان اظهر علیک، فاذهب فانى قد غفرت لک. قال یحیى بن معاذ فى هذا الخبر سبحان من یذنب العبد فیستحیى هو.»
پیر طریقت گفت: «شرم حصار دین است و مایه ایمان و نشان کرم. و خلق درین مقام بر سه گروهاند: غافلان و عاقلان و عارفان. غافلان از خلق شرم دارند ایشان ظالماناند، عاقلان از فرشته شرم دارند ایشان مقتصدانند، عارفان از حق شرم دارند ایشان سابقاناند». و گفتهاند حیا بر هفت وجه است: حیاء جنایت چنانک حیاء آدم (ع)، آن گه که در زلّت افتاد و تاج و حله از وى بربودند، چون متواریان ازین گوشه بدان گوشه مىشد. خطاب آمد که «یا آدم أ فرارا منّا فقال لا، بل حیاء منک» دوم حیاء تقصیر چنانک حیاء فرشتگان آن گه گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک. سوم حیاء اجلال چنان که حیاء اسرافیل تسر بل بجناحیه حیاء من اللَّه عزّ و جلّ. چهارم حیاء کرم چنانک حیاء مصطفى (ع) کان یستحیى من الصحابة اذا دخلوا بیته ان یقول لهم اخرجوا، فقال اللَّه عزّ و جلّ «وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ» پنجم حیاء حشمت چنانک
حیاء على علیه السّلام حین سأل المقداد حتى سأل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن حکم المذى لمکان فاطمة.
ششم حیاء استحقار چنانک حیاء موسى (ع) حین قال انّه لتعرض لى الحاجة من الدنیا فاستحیى ان اسألک یا ربّ، فقال اللَّه سلنى حتى ملح عجینک و علف شاتک.
هفتم حیاء حق است جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و قد مضى ذکره.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ از روى اشارت میگوید اى گم کرده سر رشته خویش اى افتاده در چاه بشریت خویش، راه ازین روشنتر خواهى چونک مى نروى؟
میدان ازین کشیدهتر خواهى چونک سوارى نکنى؟ شمع ازین افروخته تر خواهى چونک از جاده مىبیفتى؟ اى سالها بر تو گذشته و هنوز بویى نایافته، اى بر هزار خوان نشسته و هنوز گرسنه! اى هزاران لباس پوشیده و هنوز برهنه. مسلمانان! میدان فراخست سواران کجااند؟ دیوان فرو نهادند متظلمان کجااند؟ طبیب حاضر است بیماران کجااند؟ جمال در کشف است عاشقان کجااند؟
وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ میگوید اگر مرده بودید زنده کردم چون که ننگرید؟ اگر جاهل بودید داناتان کردم چون که در نیابید؟ راهتان نمودم چرا مىنروید؟
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
پیر طریقت گفت «الهى بنده با حکم ازل چون برآید و آنچه ندارد چه باید جهد بنده چیست؟ کار خواست تو دارد بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند؟
ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ گفتهاند مرگ بر سه قسم است: و زندگانى بر سه قسم، مرگ لعنت، و مرگ حسرت، و مرگ کرامت. مرگ لعنت کافرانراست و مرگ حسرت عاصیانراست و مرگ کرامت متقیانراست. و زندگانى سه قسم است: یکى زندگانى بیم، دیگر زندگانى امید، سوم زندگانى مهر زندگانى بیم در برّ پیدا، زندگانى امید در خدمت پیدا، زندگانى مهر در یاد پیدا. زنده بیم روز مرگ او را ایمن کنند که: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، زنده امید را روز پسین فا نوازند که أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ، زنده مهر را از دوست بر بساط کرم در مجلس انس این کرامت آید که ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
پیر طریقت گفت «الهى اى سزاى کرم و اى نوازنده عالم! نه با جز تو شادیست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم. هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، باز رسته از زحمت لوح و قلم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».
جز عشق تو بر ملک دلم شاه مباد
وز راز من و تو خلق آگاه مباد
کوتهبینان نشود عشق توام زین دل ریش
دستم ز سر زلف تو کوتاه مباد
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً جاى دیگر گفت وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ میگوید هر چه مملکت زمین است همه براى شما آفریدهام و مسخر شما کردم، عطاء ما مختصر نبود، کرامت ما در حق سوختگان ما سرسرى نبود، نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود، و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینه روزى شما راست کردم، بنده من! چون قدم در کوى عهد ما نهى تو ندانى که آسمانیان را و زمینیان را چه بشارت رسد و یکدیگر را چه تهنیت کنند، آن من دانم که من هر چیز را دانندهام و بهر کس رسنده وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.
در این آیت لطیفه ایست، نگفت (خلقکم لما فى الارض جمیعا) که گفت خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ یعنى که هر چه مملکت زمین و آسمانست از بهر تو آفریدم بنده من! و ترا از بهر خود آفریدم، نه بینى که على الخصوص موسى را گفت. «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» و على العموم خلق را گفت وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ قدر این خطاب مصطفى دانست و شکر این نعمت وى گزارد، که آن شب قرب و کرامت که که وى را بآسمان بردند هر چه آفریس بود و ممالک کونین همه نثار قدم صدق وى کردند، و آن مهتر بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست و گفت ما را براى این نیافریدهاند ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى نوشش باد! بو یزید بسطامى که در راه سنّت مصطفى نیکو رفت و ادب حضرت نیکو بجاى آورد گفت: «لم ازل اقطع المهالک حتى وجدت الممالک، ثم ترکت الممالک حتى وصلت الى شواهد الممالک، فقلت الجائزة فقال قد وهبت لک کلّما رأیت، قلت انت المراد قال فانا لک کما انت لى.»
پیر طریقت گفت: «الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى دل را فدا کردیم بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم، برقى تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتى بگذاشتیم، یک نظر کردى در آن نظر بسوختیم و بگداختیم، بیفزاى نظرى و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که «مى زده را هم بمى دارو و مرهم بود» و فى معناه انشد:
تداویت من لیلى بلیلى من الهوى
کما یتداوى شارب الخمر بالخمر