109
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... له الحادثات ملکا و الکائنات حکما و تعالى ان یتجمل بوفاق او ینتقص بخلاف، کائنات و محدثات موجودات و متلاشیات در زمین و در سماوات همه ملک و ملک اوست، رهى و بنده و چاکر اوست حقیقت ملک بنزدیک ارباب معانى قدرت است بر ابداع و اختراع، و این حقیقت صفت اوست و ملک بسزا ملک اوست، بىخیل و خدم و بى طبل و علم و بى سپاه و حشم، شاهان جهان چون لشکر عرض دهند خدم و حشم بر نشانند، خیل و خول آشکارا کنند پس بملک و ملک و نعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار بر افرازند، و حق سبحانه و تعالى اطلال و رسوم کون را آتش بىنیازى در زند و عالم هباء منثور گرداند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعلام بر سر مرکب وجود کند، آن گه ندا در عالم دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟» پس هم خود بجلال عزّت خویش خود را جواب دهد «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» مؤمن چون اعتقاد کند که همه حق و ملک اوست و عزّت عزّت اوست، سزاى وى آنست که لوح دعوى بشکند و بساط هوس در پیچد و سوداى انیّت از سر بیرون کند و دامن از کونین و عالمین در کشد، ننگش آید که بمخلوق همچون خود سر فرود آرد، یا دل در کسى بندد: و من قصد البحر استقل السواقیا.
غواص بلند همت که با دریاى مغرق بجان ستد و داد کند تا گوهر شب افروز بدست آورد کى بشبه سیاه رنگ تن در دهد، نیکو سخنى گفت آن عزیز عهد که: من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق.
قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» تا اگر در آسمان و زمین جز از اللَّه تعالى خدایان بودى میان ایشان تنازع بودى و عالم همه خراب گشتى، این بر ذوق جوانمردان طریقت اشارتست بقطع علاقه و رفض اسباب و به قال السیارى: حثک فى هذه الایة على الرجوع الیه و الاعتماد علیه و قطع العلائق و الاسباب عن قلبک. هر کرا دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت دیده از نظر اغیار بر دوزد و خرمن اطماع بخلق بسوزد و با دلى بى غبار و سینهاى بى بار منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خودکار او میسازد و دل او را در مهد عهد مىدارد، اعرابى را دیدند دست در آستان کعبه زده و مىگوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت مثانى، و ان تبت رجانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى، إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ.
قوله: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» رد قدریانست و ارشاد سنّیان، قدریان گفتند اگر کل حوادث باو حوالت کنیم خداى تعالى معیوب گردد گفتند شر از ما است و خیر ازو، هم چنان که گبران گویند خیر از یزدان و شر از اهرمن، القدریة مجوس هذه الامة. قدرى مر گبرى را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم؟ قدرى گفت او میخواهد لکن ابلیس نمىخواهد، گبر گفت پس من با خصم قوى ترم ضعیف را چه خواهم کرد. اما ارشاد سنیان از آن رویست که حق جل جلاله مالک بر اطلاقست او را رسد که در ملک خود چنان که خواهد تصرف کند. مصطفى (ص) گفت: «لو عذبنى و ابن مریم لعذبنا غیر ظالم»
بترس از خداى که هر چه خواهد کند و کس را زهره اعتراضى نه، و بر حکم وى چون و چرا نه. استحیى من اللَّه لقربه منک و خف اللَّه لقدرته علیک. از خداى شرم دار که بتو نزدیکست و ز خداى بترس که بر تو قادرست و بدان که این کارى است رفته و بوده هر کس را بمنزل خود رسانیده و موضع وى پدید کرده، آن گه بسر راه معاملت باز آورده. انبیاء که آمدند نه کارى نو درین عالم آوردند یا خبرى نو در سینه تو نهادند، بلکه آنچه در سینه تو بود بجنبانیدند و آنچه در حق تو نهاده بود ترا سوى آن خواندند. «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» امیر المؤمنین على (ع) را پرسیدند از قدر گفت: سرّ اللَّه فلا نکشفه. بحر عظیم فلا تلجه.
علم بشریت طاقت کشش وى ندارد، فهم و وهم آدمى هرگز بدان نرسد، و نداند هر چند پیش رود متحیرتر بود، هر چند بیش تصرف کند افتادهتر آید.
با رخ تو کیست جان جز که یکى بلفضول
با لب تو کیست عقل جز که یکى بلهوس.
قوله: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» الایة. الاشارة فیه الى التوحید الحق و افراد الرّب بوصف التفرّد و نعت الوحدانیة و اصل التوحید الطیران فى میدان التجرید و الاقامة عند احکامه بالتفرید، و قطع الخوف و الرجاء عن القریب و البعید، و تسلیم الامر الى اللَّه لیحکم کیف یرید. و قال الشبلى: الواحد یکفیک من الکل، و الکل لا یکفیک من الواحد. شبلى گفت حق جل جلاله واحدست اگر تو هزار خصم دارى چون حق تعالى با تو باشد همه کفایت کند، و اگر تقدیرا هزار یار و معین دارى چون حق تعالى با تو نباشد بدست تو باد بود، رسول خداى (ص) در غار با صدّیق مىگفت: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»
اندوه مدار که اللَّه تعالى با ماست و عنکبوتى را گفتند مهتر پیغامبران و سر صدّیقان را در غار از دشمن پنهان کردهایم رو زاویه عجز و فقر خود بر در آن غار بزن، تا بدرقه ایشان باشد، هیچ چیز در عالم از عنکبوت عاجزتر نیست و از خانه وى ضعیف تر نیست. «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ» چون خواهد که هلاک کند دشمنى را چون نمرود بپشه هلاک کند، او خداوندى است که هر چه خواهد کن دو قدرت خود بهر چه خواهد نماید، یکى نظاره کن در کمال قدرت او در آفرینش آسمان و زمین که مىگوید جل جلاله: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» و جعلنا و جعلنا و جعلنا، تا آخر آیات همه اشارتست بکمال قدرت او بیان حکمت او، چون بقدرت نگرى همه معدومات رنگ وجود گیرد. چون بعزت نگرى همه موجودات رنگ عدم گیرد، و تا ظن نبرى که هر چه دانست بگفت، هر چه توانست بکرد، و هر چه داشت بداد، موجودات و مخلوقات نمود کاریست از قدرت او، وحیها و الهامها ذرهایست از علم او، چنان که حکمى چند از علم خویش بخلق فرستاد، و علم بته نرسید همچنین کلوخى چند بهم باز نهاد و قدرت او بپایان نرسید، اگر هزاران عرش و کرسى و آسمان و زمین بیافریند هنوز ذرهاى از قدرت خود پیدا نکرده باشد، آن قدرت تو است که متقاصر است و متناهى، اما قدرت او جل جلاله متعالى است و نامتناهى، هر چه در عقل محالست، اللَّه عز و جل بر ان قادر بر کمالست، و در قدرت بىاحتیال است و در قیّومیّت بى گشتن حالست، و در ذات و صفات جاوید متعال است.
قوله: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» بر ذوق اهل معرفت این شب و روز نشان قبض و بسط عارفانست و این قبض و بسط حکم الهى و تقدیر پادشاهى است، گاه در قبضه قبضش نهد تا سلطان جمال او را بحکم نوال بنوازد، و آن گه شرط مرد صاحب درد آنست که در قبضه قبض مهذب و بى اعتراض بود، و بر بساط بسط مؤدب بى اعراض باشد، که بزرگان دین چنین گفتهاند: لا یجد العبد حلاوة الایمان حتى یأتیه البلاء من کلّ مکان «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» شمس و قمر بیافرید در بروج آسمان و بر ذروه افلاک روان. آفتاب بر وجهى آفرید که بیفزاید و نکاهد، و قمر بر وجهى که افزاید و کاهد. گاه در محاق بود و گاه در اشراق. آفتاب نشان صاحب توحید است که بنعت تمکین در حضرت شهود مىگوید: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.
و قمر نشان صاحب علم است که در میدان اجتهاد قدم دارد از راه نظر و استدلال در آمده و دیده در طاعت و اعمال داشته لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم صاحب توحید خداوند درد است و صاحب علم خداوند کرد است، صاحب کرد در نظاره سبب، و صاحب درد در نظاره مسبب از سبب فارغ است. و بزرگان دین گفتهاند سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست. عارفى را دیدند که بر لب دجله گفت: سیدى انا عطشان و مضى و لم یشرب. آن عزیز در نظاره مسبب چنان مستغرق بود که پرواى سبب نداشت در مشاهده حق نه دجله دید و نه آب دجله. کسى که مشغول کارى بود اگر حوراء بهشت بر وى بگذرد خبر ندارد،
یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز
زانکه هستم روز و شب مدهوش و سرگردان عشق