شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۷ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة )
116

۷ - النوبة الثالثة

قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» الآیة. سبقت لهم من اللَّه العنایة فى البدایة فظهرت الولایة فى النهایة. در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود، یک ذره عنایت ازلى به از نعیم دو جهانى، او را که نواختند در ازل نواختند، و او را که خواندند در ازل خواندند، دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده مى‏نماید. سخنها در ازل گفته و امروز گفته مى‏شنواند، خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز مى‏رساند. «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» سوق المقادیر الى المواقیت. دیرست تا با تو راز مى‏گویند تو اکنون مى‏شنوى، جلال عزت او قدیم است تو امروز مى‏دانى، علم ازلى در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مى‏داشت در سماع کلام ازلى، قیّم که مال کودکى در دست دارد بنیابت او دارد، پس چون کودک بالغ شود بوى دهد. میگوید از روى اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مى‏ساخت و نیابت شما مى‏داشت، چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد، بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید، حکم بدل فرستاد، راز با جان گفت، رقم طاعت بر اطراف کشید، ترا منتظر واردات غیب گردانید که اى منتظر وارد لطف ما! اى نظاره شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما، حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برّما، اینست حقیقت حسن ازلى که دوستان را سابق شد، و ربّ العزّه بر ایشان منت نهاد که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏»، و ثمره آن حسنى ابدیست که ربّ العزّه وعده داده و گفته که: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ». آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلى را لاحقه ابدى در پیوست که: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» روز رستاخیز در انجمن کبرى و عرصه عظمى از فریشتگان نداء «لا بُشْرى‏» شنوند نه خطاب «وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» نه آواز سیاست «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ»، نه آواز درد فراق، نه نومیدى از رحمت، بلکه فریشتگان همى آیند جوق جوق و ایشان را بشارت مى‏دهند که: «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» اى هذا یومکم الّذى وعدتم بالثواب، فمنهم من یتلقّاه الملک و منهم من یردّ علیه الخطاب و التعریف من الملک، فیقول جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ، قومى را بواسطه فریشته سلام کنند که: «سلام علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون، قومى بیواسطه‏ و ترجمان سلام ملک شنوانند که: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، گوید جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ. بندگان من بمنتان آرزو میبود، این کرامتى و نواختى است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد، اما امروز دلهاى ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته: قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه فاذا تحرّک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السّماء و الارض فیعرضهم اللَّه على الملائکة و یقول هؤلاء المشتاقون الىّ اشهدکم انّى الیهم اشوق. مى‏گوید دلهاى مشتاقان منوّر است بنور الهى چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسى را روشن کند، حق جلّ جلاله خطاب کند که اى مقرّبان حضرت، اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» الآیة. انّما کانت السّماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها، و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم على العادة فیما بین الخلق فى تخریب الدّیار بعد مفارقة الاحباب، و قیل نطوى السّماء الّتى فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلّا تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتى عصوا علیها غیر تلک الارض حتّى لا تشهد علیهم. و قیل نطوى السّماء لیقرب قطع المسافة على الاحباب.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» کتب اینجا بمعنى اخبار است، و ذکر تورات است، و صالحون امّت محمّدند. مى‏گوید موسى را و داود را و امّت ایشان را خبر دادیم که امّت محمّد شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنى بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون. بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند، لکن آفتاب اظهار قدرت فرو مى‏شد که پیراهن عدم را چاک کردند، در خلقت مؤخّر بودند اما در خلعت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم و ایشان را بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم و رازهاى ایشان با کس بنگوئیم، «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال، نبینى در مجلس شراب چون قومى بآخر رسند ساقى را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانى.
«مثل امتى مثل القطر لا یدرى اوله خیر ام آخره، کیف تهلک امة انا فى اولها و عیسى فى آخرها».
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفى عربى جمال اسلام روى در نقاب عزّت کشیده بود، قومى بودند که طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهى بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود، عقل را خداى نهاده، طبع را رسول ساخته، فلک را مقدّر گفته، مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهى گفته، باشکال و هیآت مشغول شده، بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده، همى ناگاه آفتاب دولت شرع محمّدى (ص) از آفاق اقبال احدى پدید آمد که: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». تبّع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت: هل تجد ملکا یزید على ملکى؟ هیچ ملک دانى که افزونى دارد بر ملک من؟
کاهن گفت که آرى پیغامبرى در راه است که ملک او بر ملک عالمیان بیفزاید، سیّدى و مهترى سرورى که در پیشانى وى نور سجود بود در ابروى وى نور خضوع بود، در موى وى نور جمال بود. در چشم وى نور عبرت بود. در روى وى نور رحمت بود. در میان دو کتف وى نور نبوّت بود، در دل وى نور معرفت بود، در سرّ وى نور محبّت بود، در کلام وى نور حکمت بود، در حکمت وى نور غیرت بود، در غیرت وى نور حضرت بود، انّه لبارّ مبرور ایّد بالظهور، و وصف فى الزّبور، و حصّلت امّته فى السفور. مفرّج الظلم بالنّور. احمد النبىّ طوبى لامّته حین یجئ و انشدوا.
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول‏
نبّئت انّ رسول اللَّه اوعدنى
و العفو عند رسول اللَّه مأمول‏
مردى بود از زیر دامن عبد اللَّه بن عبد المطّلب بیرون آمده و در اصلاب بشرى رفته لکن از غیب مددى در آمده و احوال و اقوالش مبدّل کرد که: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ»، خلق بشریت برداشتند و خلق قرآن بنهادند، نطق بشریت بستدند و نطق از وحى پاک بدادند که: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏». لا جرم گوینده بشرع آمد، رونده بحق آمد، متحرّک بامر آمد، شب معراج بهشتها بر وى عرض کردند طرف و غرف بوى نمودند، ذرّه‏اى بآن التفات نکرد، این طراز وفا بر کسوه صفاء وى کشیدند که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». باز چون قدم بر بساط راز نماز نهاد گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»، روشنایى چشم ما در نمازست زیرا که مقام رازست المصلّى یناجى ربّه. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» از رحمت وى بود که ترا در هیچ مقام فراموش نکرد، اگر در مکّه بود و اگر در مدینه، گر در مسجد بود و گر در حجره، همچنین بر ذروه عرش و قاب قوسین ترا فراموش نکرد، در مکّه مى‏گفت: «وَ اعْفُ عَنَّا». و در غار مى‏گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، در صدر قاب قوسین مى‏گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، در وقت وفات مى‏گفت: «اللَّه خلیفتى علیکم».
فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده مى‏گوید: امّتى، امّتى.