110
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» الآیة. خداى را جلّ جلاله دوستانىاند که اگر یک طرفة العین مدد لشکر بلا از روزگار ایشان گسسته گردد چنان که اهل عالم از بىنعمتى غریوناک گردند ایشان از بى بلائى بفریاد آیند، هر چند که آسیب دهر و بلا بیش بینند بر بلاى خویش عاشقترند، هر چند زبانه آتش عشق ایشان تیزتر، ایشان چون پروانه شمع بر فتنه خویش هر روز فتنهترند.
پیر طریقت گفته: الهى دردیست مرا که بهى مباد، این درد مرا صوابست، با دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، الهى قصه اینست که برداشتم این بیچاره درد زده را چه جوابست. آن عزیز راه و بر گزیده پادشاه یونس پیغامبر که قصه وى مىرود روزگار و حال او همین صفت داشت، مردى بود در بوته بلا پالوده زیر آسیاى محنت فرسوده، تازیانه عتاب بىمحابا بر سر وى فرو گذاشته، و هر چند که در مجمره بلا جگر او بیش کباب کردند او بر بلاى خود عاشق تر بود که ماه روى عشق حقیقت را که نشان دادند در کوى بلا نشان دادند در حجره محنت. در آثار منقولست، اذا احبّ اللَّه عبدا صبّت علیه البلاء صبّا. رضوان با همه غلمان چاکر خاک قدم اهل بلاست، اقبال ازلى و تقاضاى غیبى معدّ بنام اهل بلاست محبّت الهى غذاى اسرار اهل بلاست. لطف و رحمت ربّانى وکیل در خاص اهل بلاست. صفات قدیم زاد و توشه اهل بلاست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى اهل بلاست، «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» از سرا پرده غیب هدیه و تحف اهل بلاست. «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» سرانجام و عاقبت اهل بلاست.
«أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ» خبر مىدهد از روى اشارت که هر آن بنده که دعا کند، دعائى که در وى سه چیز موجود است آن دعا باجابت مقرون بود، یکى توحید، دوم تنزیه، دیگر اعتراف بگناه خویش، همچنین یونس پیغامبر ابتدا بتوحید کرد گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» پس تنزیه در آن پیوست گفت: «سُبْحانَکَ» پس بگناه خویش معترف شد گفت: «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ». چون این سه خصلت مجتمع گشت در دعاى وى، از حضرت الهیت اجابت آمد که: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ». توحید آنست که خداى تعالى را بزبان یکتا گویى و بدل یکتا دانى، یکتا در ذات، یکتا در صفات، برى از علاقات، مقدّس از آفات، منزه از مزاجات، نه کس را جز از وى شکر و منت، نه بکس جز بوى حول و قوّت، نه دیگرى را جز ز وى منح و منحت، و بدان که این توحید از کسى درست آید که دلى دارد صافى و همّتى عالى و سینهاى خالى، نه صید دنیا شده نه قید عقبى گشته، نه چیزى ازو در آویخته، نه او با چیزى آمیخته، تا جمال توحید بر وى مکشوف گردد و بادراک سرّ آن موصوف شود.
ذو النون مصرى را بخواب دیدند پسندیده حال و ستوده روزگار، گفتند: یا ذو النون حالت چون بود و روزگارت بچه رسید؟ جانت کجاست و دوست را با خود چگونه یافتى؟ جواب داد که از دوست سه آرزو خواسته بودم دو از آن بداد و امیدم در آن وفا کرد، سوم را منتظرم، یکى آنست که گفتم ملکا پیش از آنکه ملک الموت از کار من با خبر شود تو بلطف خود جان من بر گیر و مرا باو مگذار، امیدم وفا کرد و مرا با او نگذاشت، دیگر گفتم ملکا مرا بىمنّت رضوان در روضه رضا بنشان و مرا بکس حوالت نکن هم چنان کرد و بفضل خود آن نعمت بر من تمام کرد، و آرزوى سوم که آن را منتظرم، گفتم ملکا دستورى ده تا در میدان جلال تو در صف صدّیقان و موحدان نام نو مىگویم و در دار الجلال کلّ وصال تو مىپویم و در مجمع عارفان تو نعرهاى همى زنم و گرد کعبه وصل تو طوافى همى کنم امیدوارم که این نیز اجابت کند.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» بر مذاق عارفان و اشارت محققان معنى آنست که لا تذرنى خالیا عن عصمتک معرضا عن ذکرک مشتغلا بشیء سواک.
خداوندا پرده عصمت از من باز مگیر و بر یاد کرد و یاد داشت خود مىدار و مرا از خود بدیگرى مشغول مدار.
پیر طریقت گفت: اللَّه تعالى را جلّ جلاله خزانه بکار نیست و بهیچ چیز حاجت نیست هر چه دارد براى بندگان دارد، فردا خزانه رحمت بعاصیان دهد و خزانه فضل بدرماندگان دهد، تا هم از خزانه وى حق وى بگزارند که بندگان از آن خود بگزاردن حق وى نرسند. سلطان که دختر بگدایى دهد گدا را کاوین بسزاى دختر سلطان نبود هم از خزانه خود کاوین بگدا فرستد تا کاوین کریمه خود از خزینه وى بدهد، بنده که طاعت وى مىکند بتوفیق و عصمت اللَّه تعالى میکند، بتأیید و تقویت وى حقّ وى مىگزارد، آن گه بنده را بفضل طاعت بفضل خود مىستاید، و بکرم خود مىپسندد و بر جهانیان جلوه مىکند که: «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» بندگان من بطاعت مىکوشند برغبت و رهبت ما را میخوانند همه ما را مىدانند و گرد در ما مىگردند، سوختگان حضرت مااند، برداشتگان لطف مااند. هداهم حتّى عرفوه و وفّقهم حتى عبدوه و لقّنهم حتى سألوه و نوّر قلوبهم حتى احبّوه. بنواخت تا بشناختند، توفیق داد تا پرسیدند.
تلقین کرد تا بخواستند، دل معدن نور کرد تا دوست داشتند، یحبّ بغیر رشوة، و یعطى بغیر منّة و یکرم بغیر وسیلة. بى رشوت دوست دارد، بىمنّت عطا دهد، بى وسیلت گرامى گرداند، صد نعمت بر سر تو نثار کند و ذرّهاى شمرد، و کاهى از تو کوهى انگارد، نبینى که بهشتى بدان عظیمى و فراخى بتو داد و آن را بغرفه باز خواند گفت: «أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ». ابراهیم خلیل علیه السلام گوسالهاى پیش مهمان نهاد ربّ العزّه آن از وى بپسندید و گرامى کرد و بر جهانیان جلوه کرد، که: «جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ»، او خداوندیست که هر که نیاز باو بر دارد توانگرش کند هر که ناز باو کند عزیزش گرداند، اگر تقدیرا صد سال بنده معصیت کند آن گه که گوید: تبت. گوید قبلت، و هو الّذى یقبل التوبة عن عباده. اعرابى دعا مىکرد و دعاى ایشان بو العجب بود گفت: الهى تجد من تعذّبه غیرى و لا اجد من یرحمنى غیرک. خداوندا تو.
دیگرى را یابى که عذاب کنى جز از من، و من دیگرى را نیابم که بر من رحمت کند جز از تو.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» معبود کم واحد، نبیّکم واحد، و شرعکم واحد، فلا تسلکوا بنیات الطرق فتطبحوا فى اودیة الضّلالة و علیکم باتّباع سلفکم و احذروا موافقة ابتداع خلفکم. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» و اعرفوا قدرى و احفظوا فى جریان التقدیر سرّى و استدیموا بقلوبکم ذکرى، تجدوا فى مآلکم غفرى و تحظّوا بجمیل برّى. مفهوم این آیت حثّ مؤمنانست بر راه سنت و جماعت رفتن و در دین اقتدا بسلف کردن و از تأویل و تصرّف اهل بدعت پرهیز کردن.
پیر طریقت گفت: ایمان ما از راه سمعست نه بحیلت عقل، بقبول و تسلیمست نه بتأویل و تصرف، گر دل گوید چرا؟ گویى من امر را سر افکندهام، اگر عقل گوید که چون؟ جواب ده که من بندهام، ظاهر قبول کن و باطن بسپار، هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» مىگوید مرا پرستید که معبود منم، مرا خوانید که مجیب منم، من آن خداوند بى انباز بىنیازم که بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت ندارم، هر چه آفریدم براى شما آفریدم آسمان و زمین عرش و کرسى لوح و قلم طفیل وجود شمایند، آنچه مصطفى (ص) گفت: «ینزل اللَّه کلّ لیلة الى السّماء الدنیا بنى جنة عدن بیده غرس شجرة طوبى بیده یضع الجبّار قدمه فى النّار لا تسبّوا الدهر فانّ اللَّه هو الدهر.
«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» مقصود ازین خلعتها نه اعیان آسمان و زمین عرش و کرسى و بهشت و دوزخ است و نه مقصود نواخت و تشریف آنست لیکن در حکم قدم رفته که شما را درین منازل گذرى باشد و درین مواضع نظرى، در هر منزلى ازین منازل ما از لطف خود نزلى بیفکندیم تا چون دوستان ما در رسند حظّ و نصیب خود از نواخت و تشریف ما بر گیرند.