شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۶ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۶- سورة الانعام‏ )
109

۱۶ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ الایة اشارتست باظهار سیاست و عزت، و خطاب هیبت با اهل شقاوت، در آن روز رستاخیز و روز عظمت، روزى که آتش نومیدى در خرمنهاى خلایق زنند، و اعمال و احوال ایشان بباد بى‏نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». ظالمان و ستمکاران خیمه اندوه و ندامت بزنند که: «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ». گردن همه جباران و متمردان فرو شکنند، و آن عملهاى خبیث همچون غلّى سازند، و بر گردنهاشان نهند: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، و آن عوانان ناپاک و ظالمان بى‏رحمت را بیارند، و در سراپرده آتشین بدارند: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها. آفتاب و ماه و سیارات را بدود هیبت روى سیاه گردانند، و این کوس زوال بکوبند که: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ. بر قدر مایه هر کسى با وى معاملت کنند. قومى را نداء بردابرد از پیش میزنند، و قومى را آواز گیرا گیر در قفا مینهند. قومى چون درّ از میان صدف مى‏افروزند. قومى را باین خطاب کرامت مى‏نوازند که: «لا تخافوا و لا تحزنوا». قومى را باین تازیانه ادبار زنند که: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» قومى را این خطاب هیبت شنوانند بنعت عزّت و اظهار سیاست که:ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی‏؟! قومى را این نداء کرامت شنوانند بنعت لطف و اظهار رحمت که: «یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ».
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ اشارت بهر دو طرف دارد همان عزّت و سیاست با بیگانگان، همین لطف و رحمت با دوستان. الغنى یشیر الى عزّه، و ذُو الرَّحْمَةِ یشیر الى لطفه. الغنى اخبار عن جلاله، و ذُو الرَّحْمَةِ اخبار عن افضاله. فهم فى سماع هذه الایة مترددون بین صحو و محو، و بین اکرام و اصطلام، و بین تقریب و تذویب، واسطى گفت: الغنیّ بذاته، ذو الرحمة بصفاته، الغنى عن طاعة المطیعین، ذو الرحمة على المذنبین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ آمدنى آمده گیر، و رفتنى شده گیر، و این روز روشن تاریک شده گیر، و غرور دنیا روزى بسر آمده گیر. جوانمردى را دیدند که بى علتى مى‏لنگید، گفتند: چرا مى‏لنگى؟ گفت: فردا بخارستان خواهم رفت. گفتند: تا فردا! گفت: فردا آمده گیر، و این پرده دریده گیر، و رسوا شده گیر؟!
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
اى جوانمرد! این حیات دنیا باد است، تا بنگرى از دست رفته است. این دنیا همچون خنده دیوانگان است، و گریه مستان! دیوانه بى‏شادى خندد، و مست بى‏اندوه گرید. دنیا مثال یخ است در آفتاب نهاده، و بنهیب میگذارد، یا شکر که در دهن نهاده و مى‏ریزد، آرى! بس شیرین است بطعم، لکن گدازنده بجرم، تا در دهن نهادى گداخت. دنیا نظاره گاهى خوش است، حلوة خضرة، لکن تا بنگرى گذشت، و تا دل درو بستى رفت. لو لا الموت لا دعى کل الناس الربوبیة. اگر ذلّ مرگ نیستى، از اطراف عالم آواز «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» برآمدى. این چندین صدرها بینى از خواجگان خالى شده، و پس از آنکه چون گل بر بار بشکفته بودند، از بار بریخته، و در گل خفته.
چون که عبرت نگیرى و در سرانجام کار خود اندیشه نکنى؟! رب العالمین میگوید: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ. آرى! بدانید که این دنیا تا کجا رسد، و سراى پیروزى و جاویدى کرا رسد! به بینید که درویشان شکسته را بر مرکب کرامت چون آرند!؟ و خواجگان بى‏معنى را به تازیانه قهر چون رانند؟!
باش تا کل یابى آنها را که امروزند جزء
باش تا گل بینى آنها را که امروزند خار
این عزیزانى که آنجا گلستان دولت‏اند
تا ندانى و ندارى شان بدینجا خار و خوار
گلبنى کاکنون ترا هیزم نمود از جور دى
باش تا در جلوه آرد دست انصاف بهار