شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۲۱ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۳- سورة آل عمران- مدنیة )
95

۲۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالى:ثَلُ ما یُنْفِقُونَ فِی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَمَثَلِ رِیحٍ...
هر چه هزینه کنند جهانیان در کار دنیا، و هر چه بدست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است. گیرنده باد در دست چه دارد؟ جوینده دنیا همان دارد!
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‏
سلیمان پیغامبر (ع) که باد و دیو و مرغ همه مسخّر او بودند، روزى بر سریر ملک نشسته بود با اولیاء مملکت و ارکان دولت، و آن سریر بر پشت باد اندر هوا ایستاده، مورچه‏اى براه وى آمد و گفت: یا نبى اللَّه! ما الذى اعطاک اللَّه من الکرامة؟ خداى با تو چه کرامت کرده درین جهان؟ سلیمان (ع) جواب داد که: سخر لى الریح کما ترى باد مسخر من کرد چنان که مى‏بینى. گفت: یا سلیمان خبر دارى که این چه اشارتست؟ میگوید: «لیس بیدک ممّا اعطیت الّا الرّیح» آنچه ترا دادند ازین مملکت دنیوى همچون بادست، از باد در دست چه حاصل بود؟ کار ملک دنیا هم چنان بود.
و هم ازین باب است آنچه مصطفى (ص) گفت: «ما الدّنیا فى الآخرة الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه السّبابة فى الیمّ فلینظر بم یرجع!»
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ اقتضاء این آیت آنست که هر چه در راه بنده آید که سر بفسادى بیرون خواهد برد، از آن احتراز کند و دورى جوید. و آن چهار چیز است: یکى دنیا، دیگر خلق، سدیگر نفس، چهارم شیطان. دنیا زادست و تو مسافر در کشتى نشسته، اگر زیادت برگیرى کشتى غرق شود و تو هلاک شوى، خواهى که ازین فتنه دنیا برهى «نجا المخفّون و هلک المثقلون» بر خوان. میگوید: سبکباران رستند، و گرانباران خستند.
دو دیگر خلق‏اند، و تا رانده‏اى نبود از درگاه حق گرد خلق نگردد، هر که با خلق آرام گرفت از حق بازماند. دوستى حق و دوستى خلق در یک دل جمع نشوند، ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آنکه این و آنت نرسد
استقبلنى و سیفه مسلول
و قال لى واحدنا معزول.
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که: درین شهر تو باشى یا من؟!
سوم نفس است که مایه هر سودایى است و اصل هر غوغایى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ. اگر توفیق رفیق بود و در جهاد نفس ترا دست بود، کارت چنان آید که ربّ العالمین گفت: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
چهارم شیطان است، که با وى گفته‏اند: رو همباز ایشان باش در مال و در فرزند: وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، امّا نه هر دلى خانه شیطان بود، دل باشد که حرم رحمن بود. شیطان نیارد که گرد وى گردد که بسوزد. یکى از بزرگان بدر خانه‏اى بر میگذشت، شیطان را دید که سر بدر فرا میگیرد، و ازین جانب بآن جانب مینگرست، این مرد او را گفت: یا لعین چه میکنى؟ گفت: اینجا مردى خفته است و نامردى نماز میکند، خواهم که در روم و او را وسوسه کنم، مگر از تیر غمزه آن خفته نمییارم که در روم.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ مؤمنان که دلهاى صافى داشتند، و طبع کریم، شفقت و رحمت خویش از بیگانگان باز نگرفتند. ایشان را نیک خواستند و دل در اسلام ایشان بستند، و نجات ایشان خواستند، و رحمت خدا دریغ نداشتند، نه از آشنا و نه از بیگانه. هر گه بخاطر ایشان این گذرد که:
بیار حلوا که هست حبیب القلوب
هم خاص را بشاید و هم عام را
این همان شفقت است که محمد (ص) در حق بیگانگان بنمود و گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون. امّا کافران که نه در دل صفا دارند، و نه در طبع وفا، هرگز مؤمنان را نیک نخواهند، و دوست ندارند، و بنیکى ایشان اندوهگین شوند و ببدى شاد. چنان که گفت تعالى و تقدّس: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها آرى هر کس آن کند که سزاى اوست، «وز کوزه همان برون تراود که دروست» مؤمن کریم باشد و مهربان، که سزاء ایمان کرم است و جوانمردى و کافر لئیم و بد خواه، که سزاء کفر لؤم است و ناکسى. مؤمن خلق خداى را بر نجات خواند و رستگارى، و کافر بر آتش خواند و گرفتارى. و هو المشار الیه بقوله تعالى و تقدّس: وَ یا قَوْمِ! ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ.