121
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ مقاتل حیان گفت: قصه نزول این آیت آنست که: میان اوس و خزرج در زمانه جاهلیت عداوتى و قتالى رفته بود چون مصطفى (ص) به مدینه آمد، ایشان را صلح داد و از سر آن عداوت و کینه برخاسته بودند. روزى ثعلبة بن غنم از اوس و اسعد بن زراره از خزرج بر یکدیگر رسیدند و تفاخر کردند. ثعلبه گفت: مائیم که خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین از ماست، و حنظله غسیل ملائکه از ماست، سعد بن معاذ، الّذى اهتزّ له عرش الرحمن و رضى اللَّه بحکمه فى بنى قریظه از ماست، عاصم بن ثابت بن افلح سالار لشکر اسلام از ماست. اسعد بن زراره جواب داد که: چهار کس از بزرگان صحابه که حمله و حفظه قرآناند از مااند. ابى بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، و ابو زید.
و سعد بن عباده که خطیب و رئیس انصار است، از ما است. آن گه سخن میان ایشان درشت شد. خزرجى گفت: و اللَّه اگر آن نیستى که اسلام در پیوست و مصطفى (ص) آن عداوت و خصومت ما برداشت و صلح داد، ما سران و سالاران شما بکشتیمى، و فرزندان را ببردگى ببردیمى، و زنان را بقهر و بىکاوین بزنى کردیمى! اوسى گفت: دیدیم روزگارى دراز که این اسلام و این صلح نبود و شما این نتوانستید، و آن گه شما را زدیم و کشتیم و کوفتیم!! ازین جنس سخن میان ایشان بسیار برفت، و آوازه بهر دو قبیله افتاد. سلاح برداشتند و قصد جنگ کردند. خبر به مصطفى (ص) رسید، برخاست، و بر مرکوبى نشست، و بانجمن ایشان شد، و این آیات که در صلح و جنگ ایشان فرود آمده بود، بر ایشان خواند گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که انصارید از اوس و خزرج، و گرویدهاید اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این عظیم آیتى است از عظیمهاى قرآن که ربّ العالمین بندگان خود را بحقّ خود مطالبت کرد، و سزاء حق خویش از ایشان طلب کرد. چنان که جاى دیگر گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ و ازین معنى هم طرفیست در آنچه گفت: وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ.، وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ. بر مسلمانان این خطاب صعب آمد، گفتند: سزاء حق اللَّه کى تواند؟ و کى بآن رسد؟ پس ربّ العالمین منسوخ کرد و ناسخ آن فرستاد: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ. قومى گفتند: درین آیت نسخ نیست، و حق تقوى بر حسب استطاعت است، بدلیل
خبر معاذ (رض) قال: اردفنى رسول اللَّه (ص) و قال: یا معاذ! أ تدرى ما حقّ اللَّه على العباد؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. فقال: ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا. ثم قرأ: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
و در تفسیر گفتهاند: حَقَّ تُقاتِهِ ان یطاع فلا یعصى، و یذکّر فلا ینسى، و یشکر فلا یکفر. و معلوم است که فرمان بردارى خداى عزّ و جلّ و یاد کرد و سپاسدارى وى منسوخ نشود. و قال الزجاج: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ اى اتّقوه فیما یحقّ علیکم ان تتّقوه فیه.
و عن انس بن مالک (رض) قال: لا یتقى اللَّه عبد حقّ تقاته حتّى یخزن من لسانه.
ثم قال: وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اى کونوا على الاسلام حتّى اذا اتاکم الموت صادفکم علیه. میگوید: بر مسلمانى پاینده باشید تا چون مرگ در رسد شما بر مسلمانى بید. پس حقیقت نهى از ترک اسلام است نه از مرگ. اگر کسى گوید: چه فائدت را گفت: إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و نگفت: «الّا مسلمین»؟ جواب آنست که: «الّا مسلمین» اقتضاء آن کند که اسلام در حالت مرگ بود لا متقدما علیه و لا متأخرا عنه نه پیش از آن بود نه پس از آن، و چون گویى إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهر آنست که اسلام پیش از مرگ بوده باشد، و در وقت پاینده بر استصحاب حال.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا الآیة... این هم خطاب به اوس و خزرج است. میگوید: دست در دین خدا و کتاب و عهد وى زنید، و سنّت و جماعت بپاى دارید، و چنان که در جاهلیت پراگنده دل و پراگنده روزگار بودید، اکنون پس از آنکه در اسلام آمدید بمپراکنید و جوق جوق بمگسلید.
«اعتصام» دست در چیزى زدن بود، و اینجا کنایت از اتّباع و استقامت. و «حبل اللَّه» اینجا قرآن است، که پیوند رهى به اللَّه بآنست، و پیمان اللَّه با بنده در آن است.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّى تارک فیکم کتاب اللَّه هو حبل اللَّه من اتّبعه کان على الهدى و من ترکه کان على الضّلالة.
و گفتهاند که: بِحَبْلِ اللَّهِ اینجا سنّت و جماعت است.
و فى ذلک ما روى عن ابن مسعود قال: «ایّها النّاس! علیکم بالطّاعة و الجماعة، فانّها حبل اللَّه الّذى امر به، و انّ ما تکرهون فى الجماعة و الطاعة خیر ممّا تحبّون فى الفرقة».
و عن النّبی قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ رضى لکم ثلاثا و کره لکم ثلاثا: رضى لکم ان تعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا، و أن تعتصموا بحبل اللَّه جمیعا و لا تفرّقوا، و اسمعوا و اطیعوا لمن ولّاه اللَّه امرکم، و کره لکم قیل و قال، و کثرة السّؤال و اضاعة المال.
قوله: وَ لا تَفَرَّقُوا اى لا تتفرقوا کما کنتم فى الجاهلیة مقتتلین على غیر دین اللَّه، بل تناصروا و اصطلحوا و اجتمعوا على الاسلام اخوانا.
قال النّبی: «لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».
و قال (ص): لا تجتمع هذه الأمّة على الضّلالة ابدا. و ید اللَّه على الجماعة، فاتّبعوا السّواد الاعظم فانّ من شذّ شذّ فى النّار».
و قال: من یسّره ان یسکن بحبوحة الجنّة فلیلزم الجماعة، فانّ الشّیطان مع الفذّ و هو من الاثنین ابعد.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال: تفترق هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة کلّها فى النّار الّا واحدة. قیل و ما تلک الواحدة؟ قال: ما نحن علیه الیوم انا و اصحابى.
این خبر بچند روایت مختلف آوردهاند: احدى و سبعین، و اثنتین و سبعین، و ثلاث و سبعین. روایت سعد هفتاد و یک فرقت است، و ما
روى عن النّبی قال: انّ بنى اسرائیل افترقوا احدى و سبعین ملّة، و لیس یذهب اللّیالى و الأیّام حتى تفترق امّتى على مثل ذلک.
و روایت ابو امامة و انس بن مالک هفتاد و دو فرقت است، و ذلک فى
قوله (ص): انّ امّتى ستفترق على اثنتین و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة و هى الجماعة.
و روایت ابو هریره هفتاد و سه فرقت است، هو قوله علیه السلام تفرّقت الیهود على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفرّقت النّصارى على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفترق امّتى على ثلاث و سبعین فرقة.
و روى انّه علیه السلام قال انّ اهل الکتابین افترقوا فى دینهم على اثنتین و سبعین ملّة، و انّ هذه الامّة ستفترق على ثلاث و سبعین ملة.
و بر على علیه السّلام موقوف است که گفت: لتفترقنّ هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة.
یقول اللَّه تعالى: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. و ازین اختلاف روایات، هفتاد و سه فرقت معروفتر است و بصحّت و قامت اصول نزدیکتر، که بزرگان دین و ائمه سلف تفسیر این هفتاد و سه کردهاند، و بچهار اصل از اصول بدعت باز آوردهاند، و هر یکى بهشتده تقسیم کرده، فرقهاى ناجیه از آن بیرون کرده، فقالوا: اصول البدع الخوارج، و الرّوافض، و القدریّة، و المرجئة، کلّ واحدة افترقت على ثمانیة عشر فرقة، فذلک اثنتان و سبعون فرقة. و اهل الجماعة الفرقة النّاجیه.
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً اوس و خزرج را میگوید یاد کنید آن وقت که یکدیگر را دشمن بودید یعنى در زمان کفر. آنچه مهاجران بودند با یکدیگر متکالب بودند و آنچه انصار بودند، دو گروه بودند و با یکدیگر متعصب و یکدیگر را متقاطع. ربّ العالمین میان دلهاى ایشان الفت نهاد، و فراهم آورد، و نعمت دین اسلام بر ایشان روان داشت، و بران منّت نهاد، گفت: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً شما پس از آن که در کفر دشمنان یکدیگر بودید باسلام دوستان و برادران یکدیگر گشتید.
قال رسول اللَّه (ص): انّ حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم نور و وجوههم نور لیسوا بأنبیاء و لا شهداء، یغبطهم الأنبیاء و الشّهداء. فقالوا یا رسول اللَّه صفهم لنا. فقال: المتحابّون فى اللَّه، و المتزاورون فى اللَّه.
قوله: وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ میگوید: شما بر کناره دوزخ بودید، و میان شما و میان آتش بقیه عمر مانده بود، ربّ العالمین شما را دین اسلام کرامت کرد و از آتش باز رهانید.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ اى مثل البیان الّذى یتلى علیکم، یبیّن اللَّه لکم آیاته لعلّکم تهتدون.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ الآیة... این لام لام امر است، میگوید: ایدون بادا که از شما گروهى با نیکى میخوانند و امر معروف و نهى از منکر بپاى میدارند. معروف و منکر همانست که باختلاف عبارات گویند: حق و باطل، صلاح و فساد، نیک و بد.
هر چند که الفاظ مختلف است امّا بمعنى یکساناند. پارسى «معروف» و «عرف» نیکوکاریست و «عارفه» صنیعت برّ است. یقال فلان کثیر العوارف. و معروف بآن معروف خوانند که هر نفس او را شناسد و پذیرد و ستاید. و منکر نامیست هر مستنکر را، و منکر ضد معروف است، و نکر ضد عرف است. و این امر معروف و نهى منکر قطبى است از اقطاب دین که انبیاء را باین فرستادند، و باین دعوت کردند، اگر مندرس شود شعاع دین باطل گردد. پس بر هر مسلمان واجب است و فریضه بجاى آوردن آن و بپاى داشتن آن. امّا فرض کفایت است، که اگر گروهى بآن قیام کنند کفایت بود، و از دیگران بیفتد. اما اگر نکنند همه خلق بزهکار شوند. جاى دیگر امر معروف و نهى منکر در نماز و در زکاة بست، و دینداران را بآن موصوف کرد و بستود و گفت: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ
الآیة... و قال تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ الآیة. و قال النّبی (ص): انّ الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه.
و قال: «اذا اعملت الخطیئة فى الأرض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضها کان کمن شهدها.»
و قال: «من أمر بالمعروف و نهى عن المنکر فهو خلیفة اللَّه فى ارضه و خلیفة رسوله و خلیفة کتابه».
و قال على بن ابى طالب (ع): افضل الجهاد الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و شنآن الفاسقین، فمن أمر بالمعروف شدّ ظهر المؤمن، و من نهى عن المنکر ارغم انف المنافق، و من غضب للَّه غضب اللَّه له.
و گفتهاند که: نهى منکر از امر معروف عظیمتر است و وجوب مؤکدتر، و ترک آن بعقوبت نزدیکتر. ازین جا است که ربّ العالمین ترک نهى منکر بذکر مخصوص کرد آنجا که گفت: «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ». و آن گه فعل معروف نه بر هر کس واجب است، و ترک منکر واجب بر همه کس در همه حال. گفتهاند که انکار منکر بر سه ضرب است: اول آنست که بدست تغییر کنند، دوم آنست که بزبان تغییر کنند، سوم آنست که بدل انکار کنند. مصطفى (ص) گفت: من رأى منکم منکرا فلیغیّره بیده، فان لم یستطع فبلسانه، فان لم یستطع فبقلبه، و ذلک اضعف الایمان.
رتبه اول سلاطین راست، دوم علما راست، و سوم عوام را. اگر کسى گوید چونست که مسلمان را درین آیت حثّ کرد بر امر معروف، و جاى دیگر گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه «علیکم انفسکم» حثّ است بر تغییر منکر نخست بر خویشتن آن گه بر دیگران.
ازین جاست که ربّ العالمین به عیسى (ع) وحى فرستاد که: «یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى».
و وجه دیگر آنست که: ابو ثعلبه خشنى روایت کرد، قال: لقد سألت رسول اللَّه، فقال اتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، فاذا رأیت شحّا مطاعا، و هوى متّبعا، و اعجاب کلّ ذى رأى برأیه، فعلیک نفسک، و دع امر العوام.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ مفسّران گفتند که: داعیان الى الخیر علماءاند و مؤذّنان. یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ علماءاند و نصیحت کنندگان. یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ غازیاناند و علماء و سلطان عادل. و گفتهاند خیر درین آیت اسلام است، و «معروف» اتّباع محمد (ص) و «منکر» کافر شدن بوى، اى و لتکن کلّکم کذلک، و دخلت من لتخصیص المخاطبین من غیرهم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «مفلح» نامى است کسى را که بنیکى پاینده رسد، و پیروزى همیشه.
قوله: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا تفرق بر سه ضرب است: یکى بتن، یکى بفعل، سدیگر باعتقاد. و «اختلاف» را همین تقسیم است، امّا اختلاف در قول و فعل و اعتقاد بیشتر گویند، و تفرّق بتن بیشتر گویند. ربّ العالمین درین آیت هر دو جمع کرد هم تفرق و هم اختلاف، که صفت جهودان و ترسایان است. و ایشان هم بتن متفرق بودند، هم بقول و فعل و اعتقاد مختلف. ربّ العالمین مؤمنان را میگوید که: شما چون جهودان و ترسایان مباشید که جهودان پس از موسى (ع) در دین گروه گروه گشتند، و ترسایان بعد از عیسى (ع) همچنین. ابو امامة این آیت بر خواند آن گه گفت: «هم الحروریة کانوا مؤمنین فکفروا بعد ایمانهم» آن گه سرانجام اهل تفرق و تعذیب ایشان بگفت، و در منزلت و شرف مؤمنان بست.
گفت ایشان را عذابى بزرگست در آن روز که مؤمنان سپید روى باشند.
«یوم» نصب على الظّرف است، قیل: یوم تبیضّ وجوه المهاجرین و الانصار و تسودّ وجوه بنى قریظة و النضیر. و قیل: تبیضّ وجوه المخلصین و تسودّ وجوه المنافقین.
و قیل: تبیضّ وجوه اهل السّنة و تسودّ وجوه اهل البدعة. و قیل: تبیض وجوه المؤمنین و تسودّ وجوه الکافرین. آن گه حال ایشان بیان کرد و مآل و مرجع ایشان بگفت: فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ اى یقال لهم: أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ؟ ایشان را گویند: از پس ایمان کافر گشتید؟ اگر جهودانند و نبوت محمد (ص) در تورات یافته بودند و ایمان داشتند که تورات راست است، و منتظر وى بودند، پس از بعثت وى کافر گشتند بوى. و اگر منافقاناند بزبان اظهار ایمان کردند آن گه بنفاق که در دل داشتند کافر شدند، و اگر مبتدعاناند بر جمله ایمان آوردند و بر تفصیل کافر گشتند. و اگر کافراناند بر عموم روز میثاق که ایشان را گفتند: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى اقرار آوردهاند بربوبیّت و وحدانیّت اللَّه و گفتند: «بلى»، آن گه پس از آن کافر گشتند. ایشان را روز قیامت گویند: فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ اى فى جنّته. هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون. درین آیت گفت: تبیضّ، و ابیضّت، تسودّ و اسودّت، جاى دیگر گفت: تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ و نگفت: وجوههم سود، گفت مسودّة یعنى سیاه گشته از بهر آنکه از گور سپید روى برخاستند، چنان که از مادر زادند، پس آن رویهاشان سیاه کردند. همانست که جاى دیگر گفت: سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ، عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، مِنَ الْمَقْبُوحِینَ، تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ، لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ، نَزَّاعَةً لِلشَّوى این همه از یک بابست.
قوله تعالى: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى القرآن، نتلوه علیک بالصّدق. این دلیل که خداى را عزّ و جلّ خواندن است، و ازین باب در قرآن فراوان است: نَتْلُوا، نَقُصُّ، فَإِذا قَرَأْناهُ
و امثاله. قوله: وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ عالمین اینجا جنّ و انس است. میگوید: اللَّه نه آنست که بر بندگان ظلم کند و ایشان را بىجرم عقوبت کند. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمْناهُمْ ما بر ایشان ظلم نکردیم، یعنى که ما بىنیازتر از آنیم که ظلم کنیم. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمُونا و نه ایشان بر ما ظلم کردند، یعنى که ما عزیزتر از آنیم که بر ما ظلم کنند.
قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ اى تصیر امور الخلائق الیه فى الآخرة، اشارت میکند بدو کار عظیم: یکى بفناء عناصر بر خلاف قول طبایعیان که گویند عناصر فانى نشود. دیگر اشارتست که باقى ببقاء خویش و اوّلیّت خویش و آخریّت خویش حق است جلّ جلاله، و دیگر اعیان و افعال همه فانىاند، و نابودن آن در نهایت عجب نیست و از قدرت اللَّه بدیع نیست، چنان که در بدایت نبود. اهل معانى گفتند: وجه این آیت درین موضع آنست که در آیت پیش نفى ظلم از خود کرد و عدل خویش بخلق نمود، آن گه درین آیت بیان کرد که ما خود بىنیازیم از ظلم، که ظلم آن کس کند که حق دیگرى طلب کند، و آنچه وى را نیست جوید، و هر چه هست در هفت آسمان و هفت زمین همه ملک و ملک اوست، از قدرت وى بر آمد و بحکم وى باز شود. خداوند و پادشاه بحقیقت اوست، و همه صنع اوست، و در صنع خویش تصرف کردن بپنداشتن ظلم در آن خطاست، و این اعتقاد کردن در دین نه رواست. و اللَّه اعلم.