شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۳ - النوبة الثانیة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه )
118

۳ - النوبة الثانیة

قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ موضع ما نصب است بصدقوا، کما یقال: صدقتک الحدیث و معاهدة اللَّه معاقدة رسوله علیه الصلاة و السلام.
و المعنى من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.
در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایى که جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ اى و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».
قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى فرغ من خطر الحیاة لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:
قضیت نحبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم‏
کانّ یومى علىّ ختم
و لیس للشامتین یوم‏
وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.
أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.
رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى مالا و غنیمة من جهة المسلمین.
وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شى‏ء. و روى عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایة.
وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شى‏ء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.
وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.
چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.
زینب گفت: دحیة الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمن‏اند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشته‏ام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه‏
هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مى‏روم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟
ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مى‏گویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفته‏اند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.
رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.
پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمى‏آیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ اى حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنى الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.
وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ اى بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنى المواشى و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً اى الّذى انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو على کلّ شى‏ء قدیر.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابى سفیان و امّ سلمة بنت ابى امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.
قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.
إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ اى بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.
یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة على الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الى انهنّ اشرف نساء العالمین.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ اى من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیاى، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.
وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ اى مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.
وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.
فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنى فى مخاطبة الاحادیث.
فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ اى فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الى الغلظة فى المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن‏، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعى به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا اى حسن، و یقال: فى عینه برج اى سعة، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحة، و فى نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحة، و فى رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائة سنة، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هى زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولى بمعنى القدیمة و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏.
وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهى.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنى الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم‏، یقال ذلک عند دخول الخلاء.
قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فى قصة ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه‏
ما روت عائشة رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
و عن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمة و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.
و روى انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».
و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمة ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فى قراءة کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.
إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شى‏ء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة.
قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّة فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر على الطّاعة و عن المعصیه و على الرّزیّة فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).
خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثة و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّى انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.
قال الزهرى: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»
، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنى عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنى زینب بنت جحش.
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنى ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائى أَنْ یَکُونَ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مى‏جوید و سر بمن فرو نمى‏آرد و مرا بسخن درشت مى‏برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فى امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ اى تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.
وَ تَخْشَى النَّاسَ فى ذلک «اى تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.
وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایة.
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بى‏تکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بى‏اختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک‏ روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق‏ فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له‏ و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیة فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.
قوله: فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.
روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شى‏ء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویش‏نواز و مهمان‏دار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.
فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.
زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ اى اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأة زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى و کان شأن اللَّه و مراده فى قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى قدّر له و شرع و اباح خاصة.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا سنّة اللَّه.
فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ اى فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.
میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة على احدى عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بى‏ولى و بى‏شهود و بى‏مهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره على امرأة و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفته‏اند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقان‏اند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفته‏اند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مى‏ترسد ظنّى میبرد و اندیشه‏اى مى‏بود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ اى لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.
وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.