136
سرگشته
بی روی تو راحت ز دل زار گریزد
چون خواب که از دیده بیمار گریزد
در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست
سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد
شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم
راحت به شب از چشم پرستار گریزد
ای دوست بیازار مرا هر چه توانی
دل نیست اسیری که ز آزار گریزد
زین بیش رهی ناله مکن در بر آن شوخ
ترسم که ز نالیدن بسیار گریزد