112
زندان خاک
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟
تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام
جای در بستان سرای عشق می باید مرا
عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم از نارسایی های بخت
سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتاده ام