شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
آتش گل
رهی معیری
رهی معیری( ابیات پراکنده )
141

آتش گل

چو من ز سوز غمت جان کس نمی سوزد
که عشق خرمن اهل هوس نمی سوزد
در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمی سوزد
ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟
تو را که دل به فغان جرس نمی سوزد
ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
دلم به حال دل هیچکس نمی سوزد
به جز من و تو که در پای دوست سوخته ایم
رهی ز آتش گل؛ خار و خس نمی سوزد