94
غزل شمارهٔ ۶۵
خاموشی من قفل نهان خانه ی عشق است
افسانه ی من گریه ی مستانه ی عشق است
دیوانه دل من که درو فتنه زند جوش
گنجی است که آرایش ویرانه ی عشق است
شوریده شد از ناخن عشق این دل صد شاخ
این زلف پریشان شده از شانه ی عشق است
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
این ها گل آن است که بیگانه ی عشق است
از منطق و حکمت نگشاید اثر شوق
این ها همه آرایش افسانه ی عشق است
هر شمع که در انجمن دهر بر افروخت
گر آتش طور است که پروانه ی عشق است
عرفی دل افتاده ام از کعبه چه جویی
دیری است که او فرش صنم خانه ی عشق است