91
غزل شمارهٔ ۵۷۲
سبک بران چو از این بی قرار می گذری
که گر عنان بکشی شرمسار می گذری
به یاد نوش همه شعله های دوزخ عشق
زبانه ایست که از یک شرار می گذری
ز حال دل خبرم ده که داغتر شویم
وگر نه کی تو ز کس شرمسار می گذری
مرو به تاب که داری، گذر به خاطر من
خدا گواست که بی اختیار می گذری
چو راه عشق نبردی، به راه عقل باز بگرد
که بر صحیفهٔ تقویم پار می گذری
به سادگی تو رحم آیدم در این بازار
که تنگدستی و امیدوار می گذری
علامتی به از این نیست آشنایی
که خشمگین و سراسیمه وار می گذری
خبر ز همت خویشم کن آن زمان عرفی
که از پیالهٔ من در خمار می گذری