98
غزل شمارهٔ ۴۴۷
دل به دست و پای کوبان از حرم بگریختم
وین سیه قندیل را از خاک دیر آویختم
توتیای دیدهٔ توفیق، یعنی خاک دیر
بر سر دل تهنیت گویان به مژگان می بیختم
راهب دیر و صنم مست سماع ماتمند
تا به شیون نغمهٔ ناقوس را آویختم
گوهری کز وی بیابد دیدهٔ معنی صفا
در جهان پیدا نشد، هر چند خاکش بیختم
مایهٔ دیریم، عرفی، عشوه ای در کعبه هم
مدتی پارنج ها از پرده می انگیختم