94
غزل شمارهٔ ۴۴۰
هرگز دل کس را به گناهی نشکستیم
وز بهر جزا طرف کلاهی نشکستیم
صد نخل نشاندیم ولی گوشهٔ دستار
از طرف چمن شاخ گیاهی نشکستیم
از میکده بردیم دو صد شیشه به کعبه
یک شیشه دلی بر سر راهی نشکستیم
صد ره نشکستیم سر از سنگ جنون، لیک
یک ره به غلط طرف کلاهی نشکستیم
هرگز هوس روی تو نگذشته به خاطر
کز هّم تو در دیده نگاهی نشکستیم
یک ره به کمال تو ندیدیم که در دل
عرفی صفت از بیم تو آهی نشکستیم