شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۴۱۹
عرفی شیرازی
عرفی شیرازی( غزلها )
113

غزل شمارهٔ ۴۱۹

غم می گزد لب من، من می گزم لب عشق
میرم به تلخی غم، نازم به مشرب عشق
دانای شهر و ده کیست، کاز طنز ما نرنجد
خندند بر فلاتون، طفلان مکتب عشق
داروی صحت عشق در حکمت ازل نیست
اما ز سردی عقل، زایل شود تب عشق
ناکامی دمی عشق پروردهٔ مراد است
در آفتاب غرق است شام من و شب عشق
در دیر و کعبه سایل، با کفر و دین مقابل
با نوش و نیش یک دل، این است مشرب عشق
تا ریخت خون عرفی، از چشم خلق شد گم
زان جلوه ها تو گویی، این بود مطلب عشق