84
غزل شمارهٔ ۲۷۷
بیا که در چمن انتظار آب نماند
جمال شاهد امید در نقاب نماند
ز بس که چشمهٔ امید نم نداد برون
فریب تشنه لبان هم با سراب نماند
کدام مسألهٔ شرع در میان افکند
که عقل معرفت آموز در جواب نماند
هدایتی که ز تزویر امتان عناد
امید معرفت آموزی از کتاب نماند
عنایت تو چنان زد صلای معموری
که در دیار محبت دل خراب نماند
تهٔ پیالهٔ حسن تو را مه کنعان
چنان کشید که رشحه ای به آفتاب نماند
بده به دست عنانی، عنان عرفی را
مبین که نیم قدم در ره صواب نماند