91
غزل شمارهٔ ۲۲۱
هر زمان در فتنه خوش نامهربانی می شود
این همه غوغا برای نیم جانی می شود
عشق باغ دل نشین دارد، که مرغ دل در او
گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی می شود
هر که بنشیند به طرف خوان گردش های دهر
گر ستاند یک نواله، میزبانی می شود
کیمیاگر نشأیی دارد که داروی مسیح
گر به دستش اوفتد، درد گرانی می شود
در رهت غم گر پدید آید به تسلیمش سپار
گر به دست چاره بسپاری جهانی می شود
گر به مستی هرزه قانونی فروچیند کسی
در میان مردم عالم زبانی می شود
جان فدای همت عرفی که چون جولان کند
گر زمین گیرد عنانش، آسمانی می شود