شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۱۷
عمان سامانی
عمان سامانی( گنجینة الاسرار )
143

بخش ۱۷

در بیان عارف شدن به مراتب جانبازان راه حقیقت از در ارادت به شیخ طریقت از ر اه مراقبه گوید:
باز هستی، طاقتم را طاق کرد
دفتر صبر مرا؛ اوراق کرد
یادم آمد؛ خلوتی خالی ز غیر
پیری اندر صدر آن، یادش بخیر
خم صفت، صافی دل و روشن ضمیر
خضروش، گمگشتگان را دستگیر
مر مرا از حال خویش افزوده حال
خواب بود این می ندانم یا خیال؟!
هشت بر زانو، سر تسلیم من
خواست تا سری ...
پس لب گوهر فشان آورد پیش
پیشتر بردم دو گوش هوش خویش
از دم آن مقبل صاحب نظر
گشتم از شور شهیدان، با خبر
عالمی دیدم ازین عالم، برون
عاشقانی، سرخ رو یکسر ز خون
دست بر دامان واجب، بر زده
خود ز امکان خیمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدی از هر کنار
پرزنان و پرفشان، پروانه وار
ترسم از این بیشتر، شرحی دهم
تار تن را، نطق بشکافد ز هم
ز آنکه در گوش من آن والانژاد
گفت، اما رخصت گفتن نداد