71
غزل شمارهٔ ۹۴
عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست
لیکن از دشمن نمی ترسم، که میلم سوی تست
چارهٔ دل در فراقت جز جگر خوردن نبود
وین جگر خوردن که می بینم هم از پهلوی تست
سال عمرم بر مهی شد صرف و آن مه عارضت
روز عیشم بر شبی شد خرج و آن شب موی تست
بر نمی دارم ز زانو سر به حق دوستی
تا نگه کردم سر زلفت که بر زانوی تست
گفته ای: مشکل برآید کام ازین طالع ترا
مشکلی در طالع من نیست، مشکل خوی تست
بر دل بیچارگان امروز هر زخمی که هست
زان کمان سخت می آید که بر بازوی تست
عالمی در گفت و گوی اوحدی زان رفته اند
کو شب و روز اندرین عالم به گفت و گوی تست