81
غزل شمارهٔ ۸۴
باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟
تشنگان عشق را آن آب چون آذر کجاست؟
همچو چشم خویش ساقی مست می دارد مرا
ما کجاییم، ای مسلمانان، و آن کافر کجاست؟
آن چنان خواهم درین مجلس ز مستی خویش را
کز خرابی باز نشناسم که: راه در کجاست؟
خلق می گویند: زهد و عشق با هم راست نیست
ما به ترک زهد گفتیم، این حکایت بر کجاست؟
ای که گفتی: از سر و سامان بیندیش و منوش
باده، بادست این سخن، سامان چه باشد؟ سر کجاست؟
محتسب بر گاو مستان را فضیحت می کند
ما به مستی خود فضیحت گشته ایم، آن خر کجاست؟
این مسلم، اوحدی، گر باده گفتی: شد حرام
این که روی خوب دیدن شد حرام اندر کجاست؟