62
غزل شمارهٔ ۶۰۶
ای صبا، حال من بدو برسان
نه چنان سرسری، نکو برسان
سخن من نه بیش گوی و نه کم
آنچه من گویمت، بگو، برسان
به زبان کسش مده پیغام
خود سخن گوی و روبرو برسان
نامه با خودنگاه دار و چو او
با تو گوید که، نامه کو؟ برسان
گر مجالت نباشد اول روز
فرصتی نیک تر بجو، برسان
قصهٔ این غریب سرگشته
پیش آن ماه تندخو برسان
حلقه ای باز کن ز طرهٔ او
حلقه بگذاشتیم، بو برسان
سخن چشم همچو جوی مرا
بنگار بهانه جو برسان
اوحدی گر چه در غمش یکتاست
تو سلام هزار تو برسان