شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۵۸۹
اوحدی
اوحدی( غزلیات )
67

غزل شمارهٔ ۵۸۹

حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
یا خود از پیش حکیمان توانا پرسیم
چه طلسمست درین گنج و چه رسمست او را
یا چه اسمست؟ کسی نیست کزو وا پرسیم
راه بسیار درین خانه، ولیکن ما را
راه آن نیست که گوییم سخن، یا پرسیم
هر که ما را بشناسد به خدا راه برد
کو شناسنده؟ که از وی سخن ما پرسیم
جان مسیحست و صلیبش تن و این معنی را
زود دانیم اگر پیش مسیحا پرسیم
سر فرزند درین خانه نشد پیدا، لیک
چون به آن خانه در آییم ز بابا پرسیم
روح را پیشتر از آدم و حوا اصلیست
ما نه طفلیم، که از آدم و حوا پرسیم
صد هزار اسم فزونست و مسماش یکی
اسم جوییم کنون؟ یا ز مسما پرسیم؟
حال امروز بپرسیم ز داننده به نقد
حال فردا بگذاریم، که فردا پرسیم
قطره ای بیش نباشد دو جهان از دریاش
صفت قطره همان به که ز دریا پرسیم
اوحدی، رو، تو سخن گوی که مقصود سخن
یک حدیثست و هم از مردم یکتا پرسیم