84
غزل شمارهٔ ۴۰۰
باد بهار می دمد و من ز یار دور
با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
آنرا که در کنار به خون پروریده ایم
خون در کنار دارم و او از کنار دور
کارم ز دست رفت، چه معنی که دوستان
یادم نمی کنند بر آن نگار دور
دیدی تو کارمن چو نگار، این زمان ببین
رویم به خون نگار وز دستم نگار دور
ای باد صبح، اگر بر منظور ما رسی
آن بی نظیر گو: نظر از ما مدار دور
صد بار جور کردی و تندی نمود، لیک
چندین نگشته ای به جفا هیچ بار دور
ای اوحدی، برو تو، که عهد وفای دوست
بازم نمی هلد که :شوم زین دیار دور