111
غزل شمارهٔ ۳۶
ای چراغ چشم توفان بار ما
بیش ازین غافل مباش از کار ما
هر زمانی در به روی ما مبند
گر چه کوته دیده ای دیوار ما
شکر آن که خواب می گیرد به شب
رحمتی بر دیدهٔ بیدار ما
ای که با هر کس چو گل بشکفته ای
بیش ازین نتوان نهادن خار ما
کاشکی آن رخ نبودی در نقاب
تا نکردی مدعی انکار ما
با چنان ساعد که بر بازوی اوست
کس نپیچد پنجهٔ عیار ما
خلق عالم گر شوند اغیار و خصم
نیست غم، گر یار باشد یار ما
اوحدی، می بوس خاک آستان
کندر آن حضرت نباشد بار ما