71
غزل شمارهٔ ۳۱۸
مردم شهرم به می خوردن ملامت می کنند
ساقیا، می ده، بهل، کایشان قیامت می کنند
روی در محراب و دل پیش تو دارند، ای پسر
پیشوایانی که مردم را امامت می کنند
هر مقامی را بگردیدند سیاحان، کنون
بر سر کوی تو آهنگ اقامت می کنند
بر در مسجد گذاری کن، که پیش قامتت
در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند
صوفیان کز حلقهٔ زلفت بجستند، این زمان
داده اند انصاف و ترتیب غرامت می کنند
باغبانان خدمت سرو و گل اندر بوستان
سال و مه بر یاد آن رخسار و قامت می کنند
هم بزیر لب به دشنامی جوابی می فرست
عاشقانی را که زیر لب سلامت می کنند
مردم چشمت به نشترهای مژگان چو تیر
سینهٔ ما را چرا چندین حجامت می کنند
اوحدی را از جهان چشم سلامت بود، لیک
خال و زلفت خاک در چشم سلامت می کنند