135
غزل شمارهٔ ۳۰۸
ترک ستم پرست من ترک جفا نمی کند
عهد به سر نمی برد، وعده وفا نمی کند
هندوی ترک آن صنم کرد بسی خطا ولیک
ناوک چشم مست او هیچ خطا نمی کند
گر به وصال او رسم، هم بربایم از لبش
یک دو سه بوسه ناگهان، گر چه رها نمیکند
بوس به جان بها کنیم، ار بفروخت خود نکو
ور نفروخت میبریم آنچه بها نمی کند
چارهٔ من خدا کند در غم روی او مگر
خود نکند به جای کس هر چه خدا نمیکند
در غم او بسوختند اهل جهان،حسود من
خام نشسته پیش او شکر چرا نمیکند؟
دست بدار، اوحدی، یار دگر به دست کن
کو غم ما نمی خورد، چارهٔ ما نمی کند