شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۲۴
اوحدی
اوحدی( غزلیات )
66

غزل شمارهٔ ۲۲۴

تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
عشق ترا مشکل کاری به نوا باشد
شمشماد همی لرزد چون بید ز بالایت
بالای چنین، رعنا در شهر بلا باشد
زین سان که گریبانم بگرفت غم عشقت
این خرقه که می بینی یک روز قبا باشد
من میکنم آن طاعت کز بنده سزد، لیکن
شرطست که نگریزی، گر روز جزا باشد
خلقی ز پیت پویان، مهر تو به جان جویان
زین جمله دعا گویان تا بخت کرا باشد؟
آب غم عشق تو بگذشت ز سر ما را
وآنگه تو ز بی رحمی بگذاشته تا: باشد
لعلت نکند سعیی در چارهٔ کار من
بیچاره کسی کو را کاری به شما باشد
غم را که بها نبود در شهر کسان هرگز
آن روز که من جویم شهریش بها باشد
گر خوب شود کاری، از طلعت خود گیری
ور زشت شود، تاوان بر طالع ما باشد
گفتی که: روا گردد از من همه حاجت ها
مرد اوحدی از عشقت، آخر چه روا باشد؟