98
غزل شمارهٔ ۸۳
قصد آن زلفین سرکش کرده ام
خاطر از سودا مشوش کرده ام
در ره عشقش میان جان و دل
منزل اندر آب و آتش کرده ام
از وصالش تا طمع ببریده ام
با خیالش وقت خود خوش کرده ام
از نسیم گلستان تا شمه ای
بوی او بشنیده ام غش کرده ام
کیش او بگرفته قربان گشته ام
تا نپنداری که ترکش کرده ام
از دو لعل و از دو ابرو و دو زلف
گر امان یابم غلط شش کرده ام
دل طلب کردم ز زلفش بانک زد
کای عبید آنجا فروکش کرده ام