91
غزل شمارهٔ ۷۵
نه بر هرخان و خاقان میبرم رشگ
نه بر هر میر و سلطان میبرم رشگ
نه دارم چشم بر گنجور و دستور
نه بر گنج فراوان میبرم رشگ
نه می اندیشم از دوزخ به یک جو
نه بر فردوس و رضوان میبرم رشگ
نه بر هر باغ و بستان می نهم دل
نه بر هر قصر و ایوان میبرم رشگ
ز من چرخ کهن بستد جوانی
بر آن ایام و دوران میبرم رشگ
چو رنج دیگرم بر پیری افزود
به حال هرکسی زان میبرم رشگ
چو دردم میشود افزون در آن حال
بر آن کو میدهد جان میبرم رشگ
عبید از درد می نالد شب و روز
بر آن کو یافت درمان میبرم رشگ