152
غزل شمارهٔ ۴۶
لعل نوشینش چو خندان میشود
در جهان شکر فراوان میشود
قد او هرگه که جولان میکند
گوئیا سرو خرامان میشود
پرتو رویش چو می تابد ز دور
آفتاب از شرم پنهان میشود
قصهٔ زلفش نمیگویم به کس
زانکه خاطرها پریشان میشود
من نه تنها میشوم حیران او
هرکه او را دید حیران میشود
گرچه میگوید که بنوازم ترا
تا نگه کردی پشیمان میشود
با عبید ار نرم میگردد دلت
کارهای سختش آسان میشود
هرکه را شاهی عالم آرزوست
بندهٔ درگاه سلطان میشود
شاه اویس آن خسرو دریا دلی
کافتابش بندهٔ فرمان میشود
خسروی کز کلک گوهربار او
کار بی سامان به سامان میشود