123
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق
همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
که پادشاه جهانست تا جهان باشد
سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو
کسی که بندهٔ این شاه کامران باشد
خدایگانا گردون پیر میخواهد
که در حمایت آن دولت جوان باشد
کمینه بنده ای از چاکران این درگاه
هزار چون جم و دارا و اردوان باشد
ز بهر سائل و زایر خجسته خامهٔ تو
گره گشای در گنج شایگان باشد
براق سیر سمند جهان بورت را
ظفر ملازم و اقبال همعنان باشد
گه نبرد ز دشمن کشان به لشگرگاه
کسی که پشت نماید مگر گمان باشد
به زخم گرز گران خورد کن سر اعدا
چنانکه عادت شاهان خرده دان باشد
چو زلف و چشم بتان هرکه فتنه انگیزد
ز عدل شاه پریشان و ناتوان باشد
به روز رزم ببین پهلوانی خسرو
که پادشاه کم افتد که پهلوان باشد
فدای خاک در کبریات خواهد بود
عبید را نه یکی گر هزار جان باشد
بقای عمر تو بادا که خوشتر از همه چیز
بقای سرمد و اقبال جاودان باشد